عمه جان زنگ زده بود که بگوید آه مسلمانان جهان طوفانی شده زده به آمریکا.
گفتم: عمه جان اینجایی که طوفانِ آهِ شما زده، بدبختترین آمریکاییها زندگی میکردند. گفت: غضب الهی که بیاید تر و خشک میسوزد.
گفتم: آه مسلمانان چه ربطی به غضب الهی دارد، در ثانی مگر غضب الهی خشم
خلخالی است که تر و خشک را با هم بسوزاند؟
گفت: بقیه را در اطلاعات دات نت بخوانید
بامداد زندی را در ماه رمضانی کشف کردم. نمیدانم در اینترنت به دنبال چه چیزی می گشتم که نتیجهی گشت و گذارم در گوگل مرا به جایی برد که بعدها دانستم وبلاگ خوانده میشود! آنجا وبلاگ بامداد زندی بود با طنزی گزنده و من اولین مطلب را در وبلاگش خواندم:
دو نمااز ماه رمضان دراداره:ماه رمضان اداره سرشارازرويداد هاي جالب است.دونمونه اش راديروز ديدم:
(۱) يکي ازبرادران با زبان روزه وبانهايت خلوص به نمازظهرايستاده است.کجا؟درست دروسط اتاق.سجاده اي پهن کرده است وبلندبلند وباتلفظ هاي ناف جنبان به نيايش مشغول است.ناگهان تلفن همراه اش روي ميز شروع مي کند به آهنگ زدن.چه آهنگي؟ باورنمي کنيداگربگويم!!آهنگ باباکرم!!به سرجدم که هيچ وقت شادخواري اش ترک نشد سوگند که دروغ نمي گويم!!بادوگام خودش را به گوشي رساند .دکمه اي را زدوسرش را جلو برد ودوبارگفت الله اکبر !!دوباره دکمه اي را زد.گوشي را گذاشت روي ميز وبرگشت روي سجاده والهي به اميد تو!!دبرو که رفتي!!
ايستادم تا نمازش را تمام کند.گفتم: بقیه را در شهرگان بخوانید
آیتالله مصباح یزدی میفرمایند باید اسلامی کردن دانشگاهها را سرعت بخشید و هر چه سریعتر علما کتابهای دانشگاهی را مورد بررسی قرار داده متن آنها را اسلامی کنند. به نظر من از همان اول که جهاد دانشگاهی شروع شد بیخود این کار را به دست دکترها دادند چون هم خیلی ها را از نان خوردن انداختند و هم خود به نوایی نرسیدند. این کار فقط از علمایی چون آیت الله العظمی مصباح یزدی ساخته است و بس. کتابهای دانشگاه هم وضعشان بسیار خراب است. در یک کشور اسلامی باعث سرشکستگی است که در فیزیک دانشگاهش هنوز آینه ها محدب و مقعر باشند. اینها قرطی بازی است. تمام آینهها باید مسطح بوده و از شفافیت دینی برخوردار باشند. همین فیزیکهای با سطح شیب دار است که آهسته آهسته باعث سقوط مسلمانان به جهنم میشوند. فیزیکی که از اول تا آخر از اصطکاک صحبت میکند در واقع...بقیه در اطلاعات دات نت
در بلوچستان از سگها برای پاسداری استفاده میکنند، به همین منظور با روشهایی خاص که یکی از آنها تغذیه با معجوناتی فلفلی است آنها را از کوچکی پرورش داده، روزها به زنجیرشان میکشند و شبها رهایشان میکنند. چنین سگهایی غولهایی بی شاخ و دمب از آب در میآیند که در پاسداری تا جایی پیش میروند که گاهی صاحب آنها اجازهی عبور میدهد ولی حیوان حاضر به رها کردن پاچه نمیشود.
حبیبالله دهمرده استاندار جدید سیستان و بلوچستان که همه او را به اشتباه یک ناسیونالیست سیستانی میخوانند با استفاده از همین روش پرورش یافته. او با باند ترور بزرگ شده و با خوراک تعصب مذهبی پرورش یافته. آچار فرانسهای است نامریی که سالها برای ولایت فقیه و دولت در سایهاش جان بر کفی کرده و در سنگرهای زیادی جزو سربازان گمنامشان بوده تا سرحدی که از آنها لقب پیغمبر سیستان را گرفته. حالا که ایران را روزگار به احمدی نژاد سپرده نیست عجب اگر بلوچستان به دست چنین پیغمبری بیفتد.
از مجموعه داستان در دست انتشار: مسافران خانم لیندا وانگ
قبل از یازده سپتامبر ما کانادائیها به راحتی میرفتیم آمریکا و میآمدیم. مرزبانها خودشان عقل داشتند، میدانستند که چطوری یک کانادایی را از یک تروریست تشخیص دهند. حالا اما همهی دستورها از بالا میآید. دیروز سر مرز آنقدر اذیت شدیم که رفیق عصبیام موقع عبور پوست موزش را از پنجره به بیرون پرت کرد. وقتی اعتراض کردم گفت:
بگذار یکی از این مرزبانها لیز بخورد، گردنش بشکند.
تا خود ونکوور با هم بحث کردیم. اینجا هم دلخور از هم جدا شدیم. شبش خواب دیدم با خانم و بچهها داریم اخبار را از شبکهی سی. ان. ان تماشا میکنیم. گوینده گفت:
تروریستی با انداختن پوست موز باعث شده که یک مرزبان آمریکایی کشته و دیگری گردنش بشکند.
رنگ از رخسارم پرید. خبر نگار تلویزیون به صورت زنده از لب مرز کانادا و آمریکا درست جایی که رفیقم پوست موز را پرت کرده بود گزارش میداد. روی یک آدم گنده که مرحوم شده بود پارچهای سفید کشیده بودند و یکی را که گردنش شکسته بود با برانکارد میبردند. همان گردن شکستهای بود که خیلی ما را سر دواند!
خبر نگار گفت: بقیه را در اطلاعات دات نت بخوانید!
وبلاگها در اوج خفقان به دادمان رسیدند. درست زمانیکه تبعیدشدگان در تصویرهای کهنهی خود میمردند و ماندگان، در پرانتز جهل و تعصب گرفتار آمده بودند. در چنین حالتی پدیدهای که برای یک غربی حکم دفتر خاطرات را دارد برای ما روزنهای شد برای نفس کشیدن. ما به عنوان ملتی ماندگار بلاهایی را از سر گذراندهایم و کابوس آخوندی نیز بگذرد.
جشن گرفتنِ روزی به نام وبلاگ، جشن گرفتنِ «بودن» است. روزنامههای ما را جهل از دکهها جمع کرد هر کدام ما روزنامه شدیم و به خانهها رفتیم. این روز جشن گرفتن ندارد؟
هر کس به نوعی جشن میگیرد. عارف به ذکری، خمار به پیکی. جوان به شوری و نه این و نه آنی چون من با مطلبی کوتاه:
مبارک باد بر ما بودنمان.
حجةالاسلام قرائتی تنها آخوندی که با کمال تعجب از اول انقلاب تا کنون هنوز آیتالله نشده و حجةالسلام باقی مانده پیشنهاد کرده است که حوزه یک سایت «خنده» برای جذب جوانان راهاندازی کند. کارشناسان خنده معتقدند از آنجایی که حوزه و شرکا در صد سال اخیر زیاد به صحرای کربلا زده و مردم را گریاندهاند بعید است که با سایتی بتوانند خندهای بر لب کسی بنشانند. بقیه در اطلاعات دات نت