عبدالقادر بلوچ
 
الخلیج الفارس
توضیح: بعد از اینکه نشنال جئوگرافیک باعث اتحاد ملی ما ایرانیان شد عمه جان را برای انجام یک مصاحبه سراغ آقای آلن کارل رییس گروه تدوین نقشه های این اطلس فرستادم. مصاحبه ی زیر حاصل این تخیل است:
عمه جان: جناب آلن این چه نقشه ای بود که شما کشیدید؟
آلن: منظور شما از "نکشه" اسم بود؟
عمه جان: بعله. منظور ما از "نکشه" نوشتن خلیج العربیه است.
آلن: آه بعله. فراموش کرد. من وکتی دید بیست و هفت سال شما کطبه کواند و فارسی-عربی صحبت کرد و ثارالله و جندالله و جیش الله راه انداخت ما فکر کرد شما را کوشحال کرد که برای شما کلیج فارس را کلیج عربی کرد.
عمه جان: شما بیخود کرد که عوض کرد. ما که خطبه نخوندیم. مملکت که مال اونا نیست!
آلن: ولی کیلی کیلی ببکشید من هفتاد میلیون اسم ایرانی را نگاه کرد هشتاد میلیون اسم عربی را دید. فگط کواست برای شما فیورت کرد.
عمه جان: نه از این محبتها نکنین. مگه نشنیدین که آیت الله حسن روحانی هم گفته نباید نام های تاریخی عوض بشن؟
آلن: بعله حسن صحبت زیاد کرد. اما حسن فراموش هم زیاد کرد. کمینی شهر را ما درست نکرد. کیابان کالد استانبولی را هم ما اسم نگذاشت.
عمه جان: ببین مستر! من کار ندارم که شما کرد یا آنها کرد. ناصر کرد یا منصور کرد.ما با کسی شوخی خاکی نداریم. دست به گربه ی ما بزنین اون روی سگمون میاد بالا، کپیش؟
پیروزی بزرگ
خاتمی جا زدن نظام در امر غنی سازی را یک پیروزی بزرگ برای جمهوری اسلامی نامید. انتخاب خود ایشان برای ریاست جمهوری در دو دور متوالی را می توان دو پیروزی دیگر برای جمهوری اسلامی نامید.
کشته شدن و لوطی خور شدن خون نویسندگان و شعرا و آزادیخواهان، پیروزی های بزرگ پشت سر هم دیگری است که می شود برای جمهوری اسلامی بر شمرد.
جسد بی جان زهرای کاظمی و تن نیم رمق خبرنگاران و نشریات تعطیل شده با قتلهای محفلی کرمان و اعدامهای قاچاقی بلوچستان و زن کشی مشهد را در مجموع می توان پیروزی های عدیده ی بزرگ دیگری باز هم برای جمهوری اسلامی نامید.
همانطور که ملاحظه می فرمایید در این بیست و هفت سال آقایان بی وقفه پیروزی های بزرگ رانصیب جمهوری اسلامی کرده اند اما هیهات از یک پیروزی کوچک که نصیب ملت ایران کرده باشد.
افراد ناجور
فرمانده سپاه پاسداران فرموده اند که دانشگاه از لحاظ سیاسی و علمی مسئله دار است و استادان ناجوری در مراکز علمی هستند.
اینکه دانشگاه از لحاظ سیاسی و علمی مسئله دارد امری است طبیعی و باید داشته باشد. وقتی آدم از لحاظ علمی سر در آورد که می تواند عقلش را استفاده کند، از لحاظ سیاسی میل خورد کردن تره در او به شدت کاهش می یابد. و این افت تره ای، دانشگاه را مسئله دار می کند.
با توجه به اینکه در سطح مملکت امورات در دست افراد ناجور هست ایرادی هم به اساتید ناجور نمی شود گرفت.
جناب سردار نباید نگران باشد، این استادان از فیلترهای وفاداری به نظام گذشته اند. زنجیر ولایتی که به گردنشان هست نمی گذارد بدجور "ناجوری" کنند.
تعلیقِ کاملِ غنی سازی
در تیمارستانی دو دیوانه برای "هسته ای" کارشان به دوئل کشید. دیوانه ی اول چوب بزرگی را تراشیده ادعا کرد آن چوب را به ما تحتِ دیوانه ی دیگر فرو خواهد کرد.
دیوانه ی دوم سه نفر را با پیغامی پیش دیوانه ی اول فرستاد. دیوانه ی اول هارت و پورت کرد اما پذیرفت که دست از ادعاهای هسته ای اش بردارد.
متن پیغام چنین بود:
اگر به زبان خوش از خر شیطان پایین آمدی که هیچ اگر نیامدی به زور پیاده ات می کنم و وادارت میکنم روی چوب تراشیده ات بنشینی.
عید و یکسالگی وبلاگ
یکسال پیش در چنین ماهی این وبلاگ آغاز به کار کرد. برای جشن گرفتن، تبریک عید فطر پارسال را عیناً امسال تکرار می کنم تا بدون تیری دو نشان را خاطرنشان کرده باشم
به زنان و د خترا نی که ا ز فقر تن فروشی می کنند ، نه
به جوا نا ن بلوچی که به جرم قاچاق تیرباران شده اند ، نه
به دست و پا و انگشت بریده ها ، نه
به سنگسار شده ها ، نه
به چاقو در سینه فرو رفتگان داخل و خارج ، نه
به یک میلیون جوان کشته شده در جنگ ، نه
به تیر باران شده ها و از جرثقال آویزان شده ها ، نه
به مسیحیان و یهود یان و زرتشتیان و بهاییان و سنی ها ، نه
به تو حضرت رهبر!به تو آقای رییس جمهور!عید مبارک باد . طاعات قبول
داستانی مشترک
در این داستان من به تنهایی سراغ قهرمان داستان نخواهم رفت. با هم و یواش یواش به سراغش می رویم. مواظب باشید ممکن است من بر اثر عادت یکهو وسط همین کاغذ دار و طناب و اعدام یا شلاق و تعزیر راه بیندازم حتماً به من گوشزد کنید چون در این داستان بنانیست کسی بمیرد یا سرطان بگیرد یا زانوی غم در بغل بگیرد. به خود قهرمان داستان هم اگر خواست گریه و زاری راه بیندازد بی محلی کنید. فقط بر اثر عادت این کار را می کند.
قهرمان داستان در مرکز شهر ونکوور در یک آپارتمان زیبا زندگی می کند. حالا ساعت هفت بعد از ظهر است. همینطوری که منتظرش هستیم سوت بزنید. سوت زدن داستان را شادتر می کند. نگران نباشید یواش یواش سر و کله اش پیدا می شود. ببینید! آنجاست. تیپش را نگاه کنید:
شلوارک و پبراهن "تامی" و کلاه بیسبالی!
نترسید! حواسش به قدری پرت است که ما را نخواهد دید. می رود داخل آن قهوه خانه. این کار آخر هفته های اوست. اُ امروز کلی ویلخرجی کرد! کیک هویج!
بیایید برویم سراغش. اصلاً نگران نباشید من با او طرف می شوم. بیایید دنبال من.

- سلام آقا
- ؟
- اِهه. من نویسنده هستم!
- به عجب سعادتی. آقا شما رو به خدا کمی از بدبختیهای ما بنویسین!
چه بدبختی ای جناب؟ شما مگر حالا توی یکی از بزرگترین شهرهای جهان که در یکی از زیباترین استانهای دنیا واقع شده توی یک قهوه خانه ی شیک در حال میل کردن کیک و قهوه نیستید؟
- ای ی ی ی آقا از دلِ بنده که خبر نیستین!
- آقا! دل و بگذارین کنار جواب من و بدین!
- دِ مشکل همینجاست دیگه! دل و نمیشه گذاشت کنار.
- عجب پس دلِ سرکار سوار جنابعالیست؟
- یعنی چه؟ این همه کشت و کشتار و خون و خون ریزی و تجاوز...
- ببخشین شما جزو چه حزب و گروهی هستین؟
- اُ نه نه نه، اشتباه نکنین من جزو هیچ حزب و گروه و دسته ای نیستم. اصلاً از همون کوچکیها از اینطور ادا بازیها بدم میومد.
- پس به شما چی که کی کی رو میکشه.
- بعله؟! یعنی عکس العمل نشون دادن در مقابل ظلم و جور و ستم لازمه اش اینه که آدم جزو چریکهای...
- نه جانم. نه. لازمه اش اینه که اون عکس العمل و بری هونجایی که ظلم و جور و ستم میشه نشون بدی. اینجا عجالتاً کیک و قهوه ای رو که پولش و دادی میل کن.
- قاه قاه قاه. اینا کیا هستن؟
- اینا خواننده های من هستن. حواست باشه که با هزار بدبختی تا اینجا با من اومدن. منتظر بهانه هستن فراریشون ندی ها!
- شما بهش چیزی بگین! من سه نفر از افراد خونواده مو از دست دادم. دنیا داره غارت میشه. آدم داره توی یه زندون بزرگ خفه میشه...
- آقا، آقا! اینا دیگه حالشون از این حرفا به هم می خوره. حوصله ی اینطور چیزارو ندارن. بسه دیگه! چقدر شرح بدیم که چطوری میگیرن، چطوری شکنجه میدن، چطوری میکشن؟ خیلی دلخورید برید یک کاری بکنین.
- چه کاری؟ مگه به همین راحتیه؟
- نه خیلی سخته. خیلی خیلی خیلی سخته. ولی دلیل نمیشه چون اون سخته شما تن بدین به کار آسون و بیهوده.
- قاه قاه قاه اصلاً میدونی چیه من شک دارم که شما نویسنده باشین. شما مأمور دولتین! آره یک جاسوس کثیف و ضد مردم. این خواننده های تو هم یه مشت آدمای بی درد هستن!
خانمها! آقایان! بیایید برویم. من اجازه نمی دهم قهرمان داستان من و یا هر قهرمانی به خواننده های من توهین کند.
برویم از نم نم باران لذت ببریم. نگاه کنید به قهرمان داستان که چه چشم غره ای می رود به مردی که روی میزش نشست. بدش می آید می خواهد تنها باشد. یکساعت همینجا همینطوری می نشیند. بعد می رود جنسها را از پشت ویترینها نگاه می کند. در همه ی مدت غصه می خورد. آخرش می رود می خوابد. صبح زود باید برود سرِ کار. قسط خانه دارد. قسط ماشین دارد. تازگیها سرویس کامل اتاق خواب هم خریده. می خواهد برای آخر هفته ها هم یک کار پیدا کند. پیش خودمان بماند آن کار را که پیدا کرد، قهوه خانه آمدنش هم تمام می شود.
عرفات رفت
.عزراییل بهانه را از دست اسراییل گرفت
تصویر
از دیوار اتاق تصویری آویزان است. خانه هایی محقر، زمینی خشک، آدمانی رنجور و تا چشم کار می کند دشت است و تا دور دست که آسمان هم به زمین می افتد چیزی که بشود امیدی به آن بست دیده نمی شود. شخصی که سالها به تصویر نگاه می کند تصمیم خود را می گیرد، بلند می شود و همینقدر ناگهانی که من برای شما می گویم وارد تصویر می شود. غلغله ای در تصویر می افتد. افرادی که تا لحظاتی قبل بی رمق اینجا و آنجا لمیده بودند بلند می شوند به زبانی که مفهوم نیست چیزهایی می گویند و به شخص اشاره می کنند. از چپ و راستِ تصویر مردان و زنان و دختران و پسرانی هجوم می آورند. شخص چانه اش را تکان می دهد. نوازندگان می نوازند. همه می رقصند. شادی که از جوش می افتد عده ای از صحنه خارج می شوند. نظم به هم می خورد. آنهایی که از چپ آمده اند به راست می روند و راست روها چپ می روند. غبارها خوابیده، نگاه ها دوخته اما شخص لبخند را تکرار می کند. چشمانِ مردم متنفر از تکرار به اندازه ی یک تعجب از حدقه در آمده. شخص راه بیرون آمدن از تصویر را گم کرده.
حالا از دیوار اتاق تصویری آویزان است. خانه هایی محقر. زمینی تاراج رفته. آدمانی رنجور و تا چشم کار می کند نا امیدی تکیه زده بر همه جا. رسوایی، وسط تصویر مضحکه شده. کس دیگری که سالهاست به تصویر نگاه می کند دارد آماده می شود که وارد صحنه شود.
زاویه ی کج
فاطمه حقیقت جو از اینکه وزیر علوم و آقای خاتمی به راحتی از کتک خوردن رییس دانشگاه علم و صنعت گذشتند متعجب شده است. از تعجب ایشان عمه ی من چنان متعجب شده بود که من تعجب کردم! تعجب اندر تعجب ایشان گفت:
خاتمی از چه چیزی به راحتی نگذشته که از این گذشته، یا فاطی جان حقیقت جو نیست یا همشیره ی ما از زاویه ای نگاه می کند که حقیقت دیده نمی شود.
مدالهای فاسد
جمهوری اسلامی برای خودش مدالی درست کرده که به رؤسا و مسئولان کشورهای خارجی عطا کند. دوسال است از نلسون ماندلا خواهش می کنند برای دریافت اولین نشان به ایران بیاید اما دُم به تله نمی دهد.
با توجه به اینکه در آینده هم ممکن است افرادی ما را سنگ روی یخ کرده برای بردن نشانهای جمهوری اسلامی خود تشریف نیاورند بهتر است مجلس طرحی را تصویب کند تا بر اساس آن هاشمی رفسنجانی سوار بر الاغ نشانها را بر داشته خود پیش آقایان برود. اینطوری هم اکبر آقا دک شده هم تا الاغ برسد به مقصد نظام در صدر اخبار خرکی دنیا قرار خواهد داشت.
کمیته حقیقت یاب
مجلس قصد دارد برای ماجرای دانشگاه علم و صنعت کمیته ی حقیقت یاب تشکیل دهد. حتی اگر حقیقت همین باشد که رییس زخمی دانشگاه و استادان و دانشجویان آن را بر سر کوی و برزن فریاد می زنند باز هم تشکیل کمیته ی حقیقت یاب ضرر ندارد. یا کمیته متوجه می شود که حقیقت همین است یا نمی شود. اگر شد که هیچ اگر نشد یا حقیقت را کشف می کند یا نمی کند. اگر کشف کرد، خنثی کردنش راحت است اگر نکرد حتماً حقیقتی وجود ندارد.
تا آن زمان زخمهای رییس دانشگاه هم خوب شده و برادر مرتضوی و شرکاء دانشجویان و اساتید را سرجایشان نشانده اند. می مانیم من و شما و کمیته ی حقیقت یاب که برای سر سلامتی نظام همه با هم صلوات خواهیم فرستاد.
نکته ی شرعی
حضرت رهبر فرمودند که شیعه و سنی فرقی ندارد اما همه ی ما به جز آمریکای کافر که سر از دروغ مصلحت آمیز در نمی آورد می دانیم که حضرت ایشان این فرمایش را از لحاظ "حرفی" فرموده اند و از لحاظ "شرعی" برادران سنی ما نباید پر رو بشوند، آنها کما فی السابق اجازه ندارند حتی به خرج خودشان در تهران برای خودشان مسجدی بسازند.
فاتحه مع الصلوات!
رؤسا در نظام
معترضان به سخنرانىِ مصطفى تاج زاده و ابراهيم يزدى دانشگاه علم و صنعت را به هم ريخته، رئيس دانشگاه را به گروگان گرفتند و پس از ضرب وشتم روانه ی بيمارستانش کردند.
حالا رییس زخمی اعلام کرده به دلیل نداشتن امنیت استعفا می دهد. رؤسای ما به همین خاطر کتک می خورند که به فکر امنیت خود هستند. اگر به فکر امنیت جامعه بودند از اول در نظامی که چماقداران از آن پاسداری می کنند رییس نمی شدند.
همین چیزها را شاعر دیده که فرموده:
امروزخوردی کتک که کردی سکوت دیروز
فردا هم می زنند کتک مسکوت امروز را!
عمه جان و شمس الواعظین
تلفنی برای عمه جان این قسمت مقاله ی ماشاءالله شمس الواعظین را خواندم:
"آمادگى هاشمى رفسنجانى براى بازگشت به صحنه اجرايى كشور فرصتى پيش روى وى مى گشايد تا تجربه دردناك دو دوره رياست جمهورى اش را به ويژه در بخش هاى امنيتى و فرهنگى (قتل ناراضيان سياسى، انسداد عرصه هاى فرهنگى، به حاشيه راندن روشنفكران و مولدان فرآورده هاى فكرى و فرارمغزها) اصلاح كند."
وقتی مطمئن شدم مطلب را فهمید نظرش را پرسیدم. گفت برای همین به شمس الواعظین ماشاء الله می گویند چون با چنین تحلیلهایی در معرض چشم زخم ملی قرار دارد. گفتم عمه جان سردبیری فلان قدر نشریه ی تعطیل شده را به عهده داشته، اینطوری غیر مسئولانه در مورد فرمایشاتش اظهار عقیده کردن خطاست . باز آن "هری بابای" معروفش را به کار برد و گفت:
جمش کنید آقایان! آزموده را آزمودن خطاست.
بیت:
نازنینا که گزیدت از این سوراخ ماری
دست خود درآن دوباره چرا می کنی باری؟