عبدالقادر بلوچ
 
حکایت انتخابات
روباه ها انتخابات راه انداخته بودند. تعدادی کفتار پیر صلاحیتها را کنترل می کردند. هر خری خودش را کاندیدا می کرد. جنگل آرام درهم می لولید و هیچکس هیچ چیز از سکوت اسرار آمیزش نمی دانست. لاشخوری پیر و بدترکیب که در آمدن و نیامدن سرگردان بود آخر آمد. زیرِ پوسته ی اسرار آمیزِ سکوتِ جنگل پوزخندِ تمسخری تا دوردست گسترده دوید. چند آهوی خسته عرق ریزان لک لکی مردنی را کمک می کردند تا وارد بازی شود. یکی که هیچکس نبود با خود اندیشید که اگر کفتارها لک لک را نخورند و جنگ را از لاشخور پیر ببرد مگر لقمه ی چپ روباهی نخواهد شد؟ وحکایت همچنان باقی است.
حمایت از طرح: حمایت از گنجی

عکس اصلی که کتاب های گنجی را نشان می دهد از ف.م سخن کش رفتم
عناوینی که خام می کند
در ماجرای خوزستان تقصیرها را انداخته اند گردن استقلال طلبان عرب به رهبری تلویزیون الجزیره. حالا افتاده اند به جان خبرنگاران و فعالین حقوق بشر در کردستان. تقصیرها نگفته پیداست که می افتد به گردن استقلال طلبان کرد به رهبری جلال طالبانی. پس فردا نوبت مردم بلوچستان است. آنجا نه تلویزیون الجزیره ای هست و نه بلوچی در کشور مجاور به مقامی رسیده. در آنجا تقصیرها می افتد به گردن استقلال طلبان بلوچ به سر کردگی «خان بلوچ خان جدایی خواه!». پاسدار جای خود دارد، با این عناوین کاذب من و توی وطن پرست را هم خام می کنند.
شیخ زیرک
مقتدا صدر از خدا خواست تا گردن آمریکا را بشکند! مخش خوب کار می کند، گردن این گردن کلفت را می گذارد به عهده ی خدا گردن بقیه راخودش خواهد شکست.
شیخِ حاشا
یک گدا که بخواهد از سر یک چهار راه به لب یک خیابان برود کلی مطالعه می کند. ورزشکاران ما آنقدر جلوتر خبر می شوند که با اسرائیل هم بازی هستند که به اندازه کافی وقت دارند که به اسهال استفراغی مبتلا بشوند و با صهیونیست مسابقه ندهند. آنوقت شیخ الرجال که با کمتر از صد نفر در رکاب، حرکت نمی کند نمی دانست که بغل رئیس جمهور اسرائیل اطراق خواهد کرد؟
شیخ اجل و نماینده خدا و جانشین پیامبر و وکیل و وصی گفتگوی تمدنها از دادن یک سلام به یک همزبان و همشهری در یک مجلس ترحیم گریزان است فرقش با یک گراز وحشی در چیست؟
حاج آقایی که «یک دست» می دهد اینطور زیرش می زند، در خونش بود که برای ملت جان بدهد؟

سپیدی با سیاهی؟
با پیشنهاد «سپید» سحرخیز تا آنجا که آخر الامر به انداختن رأی سفید در صندوق منتهی می شود موافقم اما انداختن رأی سفید در صندوقی که سیاهیش تاریخی شده علیرغم سحرخیز بودن عیسی، می ترسم او را و ما را کامروا نکند.
این شیوخی که من می شناسم چهار روز اعلام نتایج را به تأخیر می اندازند تا طلاب با خط خوانا روی تک تک برگهای سفید اسم سیاه عمامه ای را بنویسند.
عیسی که موسی را نشناسد وای به حال ما!
توقیف کارنامه
ماهنامه ادبی کارنامه به دلیل استفاده مکرر از تعابیر خلاف عفت عمومی و ابتذال توقیف شد. این چیزی است که نظام می گوید.
اولین سردبیر این نشریه گلشیری بود. نگار اسکندرفر، محمود دولت آبادی و نهایتاً شورایی از نویسندگانی مثل منوچهر آتشی، حافظ موسوی، شهریار وقفی پور، اسدالله امرایی و محمد محمدعلی این ماهنامه را کارنامه کردند. خوشا تعابیر خلاف عفت و ابتذالی که اینها برای جامعه بیاورند.
همان بهتر که کارنامه توقیف شد تا نگار اسکندرفر مجبور نباشد قیافه های نحس و صداهای منحوس را بیشتر از این تحمل کند. در آن مملکت تا اطلاع ثانوی باید نشریه یالثارات منتشر بشود مشتی بی ادب چه می داند ماهنامه ی ادبی را.
تسلیت
دکتر محمود گودرزی که هر هفته شهروند را با مطلبی از او آغاز می کردیم رفت. با آنهمه عشقی که به ایران داشت سخت است که آدم این خبر را بشنود و بغضش نترکد. کاش بار دیگر ایران را می دید. وصیت کرده برایش مراسم یادبود نگذارند در عوض هزینه چنان مراسمی را به حساب بنیادی به نام خود او بریزند تا زیر نظر رضا براهنی ، عزت مصلی نژاد و حسن زرهی صرف کمک به خانواده های روزنامه نگاران زندانی و نویسندگان دربند بشود. برای اطلاعات بیشتر روی عکس کلیک کنید.
به بهانه حضور محمد محمدعلی در ونکوور
نویسنده ی «باورهای خیس یک مرده» در شهر ماست . اسمش را در آدرس یاب اینترنتی خود تایپ کنید تا هر چه دلتان می خواهد راجع به او اطلاعات به دست بیاورید.
قدی بلند، موهایی جوگندمی و جوانی ای که در صورتش نشکفته پژمرده شده.
چشمان درشتش با چینهایی که زیر آنها افتاده هنوز اینجا در ونکوور هم نگران حادثه ای است.
به هر کس که می رسد مانده که چگونه تعجبش را از این همه پراکندگی ما بگوید. نمی داند که بیگانگی آنقدر توله زاییده که به هر دو نفر غریب خیابانهای غربت یکی رسیده. می ترسم لبانش را که بیست و هفت سال وزش بی محابای باد خشکانده، چیزی در خارج، طراوتی ندهد.
نویسنده ی کهنه کاری چون او باید بداند نسل بعد او دچار حادثه شد و برای غرق نشدن، از روی اجبار استعدادش را به دریا انداخت و سوادش را به روزمره گی فروخت.
تلخ است اما وقتی که زمستان طولانی شد در ختان را باید با مردن مقایسه کرد نه با سر به فلک کشیدن.
فرامرز پورنوروز در رادیو زن ونکوور با او مصاحبه ای کرده که قسمتی از آن را می توانید با کلیک کردن اینجا گوش دهید. در تلاشم متن کامل مصاحبه را که کیفیت بهتری داشته باشد با این فایل عوض کنم.
عکس و خبر
خاتمی در حال تمرین سخنرانی گفتگوی تمدنها برای هیئت بلند پایه همراه خود در پاریس.
گفتگوی تمدنها*
تمدن آمریکایی: با نظم نوین جهانی و حمله ی ناگهانی برویم سراغ کشورهای خاطی در دهکده ی جهانی.
تمدن اروپایی: با فیگور دموکراسی و دیا لوگ انتقادی و روش آب زیر کاهی معامله کنیم با کشورهای آسیایی.
تمدن آخوندی: با وحدت کلمه و عمل انقلابی و فتوای اجتهادی حملَه بَه آزادی.
* از نوشته های قبلی
شغل یا شخصیت
سرگردِ جانبازی که دکترِ کشیک بیمارستانی بوده که زهرا کاظمی را نیمه جان آنجا برده اند از آثار شکنجه هایی که بر بدن این خبرنگار دیده صحبت می کند.
آصفی منکر وجود چنین دکتری در آن بیمارستان شده.
یاد وزیر اطلاعات عراق می افتم، پشت سرش دود به هوا بود توی دوربین نگاه می کرد و می گفت والله العظیم که هیچ خبری نیست. بعدِ سقوط صدام خودش رفت خودش را تسلیم کرد. گفتند دستوری برای دستگیریت نداریم اما طرف! پشت سرت اگر نگاه می کردی دودها را می دیدی! چطور انکار می کردی؟ گفت:
شغلم آن بود که دودها را ببینم و انکار کنم!
عشاقی که دست چین شدند
عَلَمُ الهُدی استاد دانشگاه امام جعفر صادق در مراسم اربعین جانباختگان مسجد ارگ گفت حادثه مسجد ارگ جریانی گزینشی بود که امام حسین ناب ترین عاشقان خود را دست چین کرد.
این استاد مشخص نفرمود که برای دست چین کردن، خودِ امام علیه السلام به مسجد ارگ تشریف آوردند یا آتش را نماینده ی ایشان به چادر زنان و کودکان انداخت. با توجه به اینکه در این حادثه علاوه بر کشته تعداد زیادی هم زخمی شدند این سئوال هم مطرح است که زخمی ها در چه رده ای از نابی قرار دارند.
این که چرا این همه عاشق ناب در یک مکان جمع شده بودند و چطور آن بزرگوار تهران را برای دست چینی انتخاب فرمودند جزو اسراری است که نه تو دانی و نه من اما هیچکدام از اینها برای عاشقان بارگاه، و حلقه به گوشان ولایت مهم نیست.
شاید از ناب نبودن من است که شیطان مرتب این سئوال را به ذهنم می آورد که در جمع این همه آیات عظام از ولی فقیه گرفته تا فقهای شورای نگهبان حتی یکی تا این اندازه ناب نبود که اگر لایق دست چین شدن نبود حد اقل به سوختگی درجه یک نایل شود؟