عبدالقادر بلوچ
 
نکته ی خبری
خبرگزاری فرانسه گفت: فرودگاه امام خمینی وسط بیابان برای مسافران دردسرساز است. ضمن تشکر از خبرگزاری فرانسه که چنین خبر مهمی را برای ما مسافران گرامی مخابره کرد. به اطلاع ایشان می رسانیم که خودِ آقا هم دست کمی نداشت، هم وسط بیابان، هم وسط خیابان، برای مسافر و غیر مسافر دردسرساز بود.
انقلاب رویِ میزِ تشریح
انقلاب یکی از آن جانورهایی است که ثابت شده "فرزندان خود را می خورد". اتفاقاً این فر زندان هر چه چاق و چله تر و دو آتشی تر و از اندرون با خبر تر باشند، برای مردم تلختر اما برای اشتهای انقلاب خوشمزه تر هستند.
در مقایسه، انقلاب ما نسبت به سایر انقلابها خیلی کم فرزندان خود را تناول فرموده و بیشتر فرزندان دیگران را میل فرموده است.
با همه ی این تفاصیل عده ای می گویند انقلاب هنوز به مرحله ی فرزند خوری نرسیده. عده ای هم می گویند وقتی فرزندان انقلاب به جان هم افتادند، انقلاب ضعیف گشته برای تقویت خود چاره ای ندارد جز خوردن فرزندانِ خود. در چنان موقعی انقلاب هار می شود و اگر پشت گوشتان را هم بخارانید شما را یک لقمه ی چپ خود می کند.
زمانیکه انقلاب متوجه می شود به همه جا گند زده ، دچار افسردگی می شود. در چنین شرایطی متأسفانه عوض آنکه بگذارد درمانش کنند به مرکز خود و به شعاع تمام همسایگانی که می تواند گازشان بگیرد شروع می کند کرم ریختن و آتش افروزی. وقتی مطمئن شد سقوطش در جهنم حتمی است، چنان دیوانه می شود که می خواهد آتش آن جهنم را خود آنجایی که می خواهد روشن کند.
خداوند همه ی ما را از شر انقلابی که دیوانه می شود در کنف حمایت خود نگاه بدارد. آمین یا رب العالمین.
شکایت نامه
جمهوری اسلامی در حال تنظیم شکایت نامه ای بر علیه صدام حسین است. چون رابطه ی خوبی با آمریکا ندارد قطعاً این شکایتنامه را به آمریکا نخواهد داد. تسلیم کردن آن به انگلیس هم صورت خوشی نخواهد داشت. از یک بیکاره هم نمی شود به سازمان ملل متحد شکایت کرد. فکر می کنم بهترین راه این باشد که پس از انتقال قدرت به خود عراقی ها، شکایتنامه را به آنها تقدیم کنیم.
احتمالاً شکایتنامه چنین چیزی از آب در می آید:
عراقی های نازنین با تهنیت از اینکه قدرت را به شما واگذار کردند. دامتِ همه ی شما سروران برکاته. باری ما به شما شکایت می شویم از این صدام حسین کافر. زمانیکه او رهبر شما بود و جیک نمی زدید، رهبر ما، بام تا شام چوب می کرد توی لانه ی زنبور. آخرش چوب به یک جای رهبر شما فرو رفت و او عصبانی شده می خواست قادسیه راه بیندازد که نشد. اما رهبر ما گیر داد که برای قدس از طریق کربلا جاده بکشد. برای همین ما مرتب داد می زدیم جنگ جنگ تا پیروزی و در نتیجه هشت سال بمب ها می خورد جای هر روزی. نه تنها ما چند میلیارد ضرر کردیم بلکه با نپذیرفتن خسارت پیشنهادی چند میلیاردِ دیگر هم ضرر کردیم. و دهان خودمان را و دهان اورا و دهان هر دو ملت را با هم سرویس کردیم. حالا هم که آمریکای جهانخوار او را برای ما و شما انداخته، ما از صدام به شما شکایت هستیم. و از شما نیز دو قورت و نیم طلبکاریم. و اگر فوری رسیدگی نکنید شما را مهره های آمریکا خطاب می کنیم. در خاتمه خواهش می کنیم که از طرف ما یک لگد به گرده ی نامبرده یِ کافرِ فوق الذکر بالا بزنید. اجرکم عندا لله.
پاسخ رهبری
انجمن دفاع از آزادی مطبوعات با ارسال نامه ای به حضرت رهبر از او خواسته تا کارنامه ی پانزده ساله ی خود را در حوزه ی آزادیِ بیان و مطبوعات به پیشگاه ملت ارائه فرمایند.
چون حضرت رهبر گرفتار هستند من از جانب ایشان پاسخ می دهم:
جناب سعید مرتضوی حفضهُ الله تعالی
همانگونه که حضرت عالی در سال گذشته که سال خدمت رسانی به مردم بود، به نحو احسن مجدانه به خدمت خیلی ها رسیدید، شخصاً در اسرع وقت این آقایان را نیز با وسایل و امکانات و اختیاراتی که نظام در اختیار شما نهاده پاسخ بشوید.
و من الله توفیق. و من البنده تقدیر نامه و سکه هاتُ البهارُ الآزادی.
مذهب چری
وکیل مدافع ابراهیم یزدی گفت: اتهام ارتداد برای اولین وزیر امور خا رجه جمهوری اسلامی مایه نگرانی است. با اینکه من انگشتِ کوچک هیچ وکیل مدافعی نمی شوم، اما به نظر من چنان اتهامی برای چنین شخصی اصلاً جای نگرانی ندارد.
دکتر ابراهیم یزدی جزو آیت الله های غیر معمم است و آنقدر بلیط رفت و برگشتِ لس آنجلس_نجف و نیویورک_کربلا دارد، و جاهایی برای انقلاب لخت کرده و انقلاب را لخت دیده، که تا آخر عمر بیمه با حضرت ابوالفضل است.
همانطور که ما چنگ و دندانهایی را که آقای دکتر به انقلاب نشان می دهد جدی نمی گیریم، وکیل مدافع ایشان هم نباید چنگ و دندانهایی را که انقلاب به نامبرده نشان می دهد جدی بگیرد.
اتهام ارتداد برای یک لا قبایی که قسمت ملی را دارد در زندان می کشد، جای نگرانی دارد، ولی برای دکتری که قسمت مذهبی را بیرون می چرد، توفیری ندارد.
رابطه ی یک چیزی با شقیقه
حضرت آیت الله العظمی مصباح یزدی در جدیدترین فرمایش خود فرموده اند چنانچه مردم دیندار باشند اصلاحات زودتر انجام می شود.
عین همین ماجرا توی روستای ما اتفاق افتاد. آنجا اصلاً اصلاحات نمی شد. یک آیت ا لله هم پیدا نمی شد. در نتیجه ما نمی دانستیم چه کنیم. تصادفی یک روز که خیلی دمغ و دلشکسته آهِ سرد می کشیدیم، تصمیم گرفتیم کمی دیندار بشویم. تقریباً همه ی اهالی روستا موافقت کرده و با هم دسته جمعی دیندار شدیم.
یک روز صبح که بیدار شدیم چشمتان روز بد نبیند، یک عالمه زن محجبَه و مرد معممَه با مهر و تسبیح و انواع و اقسام اذکار و اوراد وارد روستای ما شده بودند. همه ی ما ترسیدیم. من که شک کرده بودم جلو رفته سلام کرده پرسیدم:
آیا شما مدیران اجتماعی، اقتصادی و سیاسی هستید که برای اصلاحات به روستای ما دینداران آمده اید؟ سر دسته ی آنها با اخم گفت:
معتقدان زودتر از مدیران اصلاحات می کنند. ما پول نفت شما را خشکه می آوریم درِ خانه ی تان و نفری یک پیکان هم به شما می دهیم.
از آن روز ما چنان ذوق زده شدیم که برای دینداری با هم مسابقه گذاشتیم. و شبها که عالم و آدم می خوابیدند ما می رفتیم بالای پشت بام الله اکبر را آنقدر بلند جیغ می کشیدیم که فرشته ها را از خواب بیدار می کردیم.
حالا مدتها است که ما از آن روستا فرار کرده ایم. اما عمه ی ما می گوید احتمالاً ما دنده ی عقبی دیندار شده بودیم، چون صد رحمت به همان روستای خراب شده ی قبلی، حالا همه را کشته اند و روستا شده قبرستانی دلگیر.
حکایت گرگ و روباه و کفتار
دندان عقل آهویی فاسد شده بود و روزگار بر او جهنم داشت.
گرگی به فکری افتاد و با دسته ای خرگوش و روباهی پیر برای کشیدن دندان آهو پیش او شتافت.
تا آهو جنبید جمع دندانش کشیده بود. و چون هیچکدام دندان ساز نبود، آهو به خون ریزی دچار آمد.
گرگ به خرگوشها و آنها به روباه نگریستند. روباه گفت:
مرا از قدیم با کفتاری آشنایی است. اما صد حیف که آب گرگ و کفتار به یک جو نرود. گرگ گفت: من که چون خر در گل مانده ام و خبر دارم که آن ملک الموت نیز در منجلابی است. او اکنون برای نجات خود، گرگ که سهل است دست به شیطان هم می دهد.
روباه ظرفی پرِ گردو در پیش خود نهاد و با دمب خود شروع کرد به شکستن.
گرگ حیرت زده به روباه خیره شد.
روباه گفت: ریش تو که در دست من و کفتار آمد، صبر بسیارت می باید.
بیت:
ای توکه داری تجهیزاتِ دندان کشی را
فکری می بایدت مشکلِ خون ریزی را !
سخن یک افغانستانی
شعر زیر مال کاظم کاظمی شاعر افغانستانی است در ارتباط با پناهندگان افعانستانی. از سایت
غزل امروز افغانستان.

بازگشت

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پياده آمده بودم‌، پياده خواهم رفت‌
طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفره‌اي كه تهي بود، بسته خواهد شد
و در حوالي شب‌هاي عيد، همسايه‌!
صداي گريه نخواهي شنيد، همسايه‌!
همان غريبه كه قلّك نداشت‌، خواهد رفت‌
و كودكي كه عروسك نداشت‌، خواهد رفت‌

منم تمام افق را به رنج گرديده‌
منم كه هر كه مرا ديده‌، در گذر ديده‌
منم كه ناني اگر داشتم‌، از آجر بود
و سفره‌ام ـ كه نبود ـ از گرسنگي پُر بود
به هر چه آينه‌، تصويري از شكست من است‌
به سنگ سنگ بناها نشان دست من است‌
اگر به لطف و اگر قهر، مي‌شناسندم‌
تمام مردم اين شهر مي‌شناسندم‌
من ايستادم اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم اگر دهر، ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفره‌ام ـ كه تهي بود ـ بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پياده آمده بودم‌، پياده خواهم رفت‌
چگونه باز نگردم‌؟ كه سنگرم آن‌جاست‌
چگونه‌؟ آه‌! مزار برادرم آن‌جاست‌
چگونه باز نگردم‌؟ كه مسجد و محراب‌
و تيغ‌، منتظر بوسه بر سرم آن‌جاست‌
اقامه بود و اذان بود آنچه اين‌جا بود
قيام‌بستن و الله اكبرم آن‌جاست‌
شكسته بالي‌ام اين جا شكست طاقت نيست‌
كرانه‌اي كه در آن خوب مي‌پرم‌، آن‌جاست‌
مگير خرده كه يك پا و يك عصا دارم‌
مگير خرده‌، كه آن پاي ديگرم آن‌جاست‌

شكسته مي‌گذرم امشب از كنار شما
و شرمسارم از الطاف بي‌شمار شما
من از سكوت شب سردتان خبر دارم‌
شهيد داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌
تو هم به‌سان من از يك ستاره سر ديدي‌
پدر نديدي و خاكستر پدر ديدي‌
تويي كه كوچة غربت سپرده‌اي با من‌
و نعش سوخته بر شانه برده‌اي با من‌
تو زخم ديدي اگر تازيانه من خوردم‌
تو سنگ خوردي اگر آب و دانه من خوردم‌

اگر چه مزرع ما دانه‌هاي جو هم داشت‌
و چند بتّة مستوجب درو هم داشت‌
اگر چه تلخ شد آرامش هميشةتان‌
اگر چه كودك من سنگ زد به شيشةتان‌
اگر چه سيبي از اين شاخه ناگهان گم شد
و ماية نگراني براي مردم شد
اگر چه متّهم جُرم مستند بودم‌
اگر چه لايق سنگيني لحد بودم‌
دم سفر مپسنديد نااميد مرا
ولو دروغ‌، عزيزان‌! بحل كنيد مرا
تمام آنچه ندارم نهاده خواهم رفت‌
پياده آمده بودم‌، پياده خواهم رفت‌
به اين امام قسم‌! چيز ديگري نبرم‌
به جز غبار حرم چيز ديگري نبرم‌
خدا زياد كند اجر دين و دنياتان‌
و مستجاب شود باقي دعاهاتان‌
هميشه قلّك فرزندهايتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد
توضیحی برای آقای وزیر
وزارت امور خارجه، سفیر آلمان را احضار کرده و توصیح آلمان را در خصوص نصب لوح میکونوس خواستار شد. تا سفیر از آلمان جوابی بگیرد دیر می شود. اجازه بدهید جناب وزیر را من شیر فهم کنم:
قربان چند سال قبل که شما وزیر تشریف نداشتید، چند تا از بروبچه های اطلاعات رفتند آنجا و با مسلسل زدند چهار پنج نفر از مخالفان رژیم را کشتند. متأسفانه از قاتلهای ما یکی دوتا دست و پا چلفتی بودند و گیر افتادند. هر کار کردیم ماجرا ماستمالی بشود نشد و گندش در آمد و جهان فهمید که زیر سر ماست.
حالا همان ماجرا را خیلی خیلی آبکی تر نوشته اند و زده اند آنجا. شما اعصابتان را خراب نکنید. خودمان تابلو هستیم کسی نگاهمان نمی کند، چه کسی می رود آن تابلو را بخواند.
لوح تلافی جویانه
تا اینجا شهردار برلن زنِ زنانه روی حرفش ایستاد و لوح یادبود کشتار ميکونوس را نصب کرد. حالا نوبتِ شهردار ماست که مردِ مردانه لوح تلافی جویانه را تهیه کند.
تا آن زمان نباید دست روی دست گذاشت. سفیر آلمان و زن و بچه اش هم نباید اینطوری راحت خربوزه ی مشهدی بخورند. باید به همان دزدی که به سفارت انگلیس تیر می انداخت بگوییم چند خشاب هم به سفارت آلمان خالی کند. زر زدند، برای آنکه دروغ نگفته باشیم بگوییم دزدها توی مملکت ما استقلال عمل دارند.
با این جرمن ها اگر کوتاه بیاییم، فردا لوحِ دیگری می زنند درِِ خانه ی فرخزاد و می نویسند: همان قاتلها اینجا شاعرِ آوازه خانی را قطعه قطعه کردند.
حیف شد
نظام بهزاد نبوی را که مثل کنه به پیکرش چسپیده بود، از خود مستعفی کرده است.
از امروز هیچ مانع شرعی و سیاسی ای برای پیوستن نامبرده به اپوزسیون وجود ندارد، و حقِ تخم مرغِ دو زرده بودن نیز برای ایشان محفوظ است.
حیف شد. این دو به گردن هم حق دارند. کاش با هم کنار می آمدند. بهزاد را که هیچ استخرِ اپوزسیونی تطهیر نمی کند. و برای این نظام هم مادری بهزاد ی نخواهد زایید.
تلگراف به هزارسال بعد
روزنامه نگاری بعدِ یک سال انفرادی، منتقل به بخش اورژانس.
پیشِِ چشمانِ بازِ بستگان و بسته ی جهانیان، بیهوش.
اسم، سیامک پورزند. سن، هفتاد و پنج. اسم رژیم، جمهوری اسلامی. رهبر، ولی فقیه.
در صورتِ دریافتِ تلگراف. غلطِ ما را نکنید. حکومت را به آخوند ندهید. لذت برای خود، مرگ برای دیگران. رو فراوان. رحم اصلاً. هزار و چهار صد و بیست و پنج هجری.
کدورت زدایی
روزنامه ی جمهوری اسلامی نوشت که پرچمِ رژیمِ گذشته روی قبر شاه سابق عامل تیرگیِ دوباره ی روابط تهران و قاهره شده.
حالا که عامل این تیرگی معلوم شد، حُسنی مبارک باید بدون فوت وقت آن را از روی مقبره ی شاه سابق بردارد و روی مقبره ی انور سادات بگذارد. به جایش روی مقبره ی شاه سابق یک پرچم بزرگ جمهوری اسلامی بگذارد. اگر احتمالاً قاب عکسی از ایشان آن جا هست آن را به ولیعهد سابق پس داده، به جایش یک قاب عکس دسته جمعی از حضرت رهبر و خالد اسلامبولی و شهردار فعلی تهران بگذارد.
نوشته های سنگ قبر را هم پاک کند و بنویسد آنجا جسد باز سازی شده ی «آقا» در حال ارتحال دفن شده است.
این نوع کارهای هنری-مکتبی در سطح بین الملل گل از گل رژیم می شکفد. در نتیجه روابط تهران و قاهره یکهو از تیره گی بیرون آمده مثل ماه شب چهارده درخشیدن می گیرد.
حکایت
در ازمنه ی بسیار بسیار "جدید" امپراطوری بودی که کت و شلوار بپوشیدی و ریش خود هر روز چپه تراش بکردی و با همه ی گرفتاری هر بامداد موی خود با شامپو و کندیشنر بشستی و سشوار همی کردی. این امپراطور را با تروریسم سخت دشمنی افتادی. پس برای خود بام پر ابهتی سا خته نام آن "مبارزه با تروریسم" بنهادی. آورده اند که بالا رفتن از آن بام از هر کس بر نیامدی. الا که قد و طول و ته و توی او در "استانداری" که امپراطور را خوش آمدی بگنجیدی. چون چنان شدی، پس دست او بگرفتی و بر بالای بام بکشیدی و نزد خود بنشاندی و اعزازها بکردی. از آثار به جا مانده چنین استنباط همی شود که آن بام را دو هوا می بودی. در یک هوا، مرگ بپذیرفتندی اما "تروریسم" نپذیرفتندی. و در هوای دیگر چنین نبودی. در آن هوا، امپراطور "تروریست" را به اندرون ببردی و بهر او سفره راست بکردی و از اطعمه و اشربه چیزی نماندی که به خیک او نکردی.
و چون تروریست از نزد او بشدی و در روز روشن "ترور" بکردی، امپراطور خم به ابرو نیاوردی. و چون جهان آن تروریست محکومِ خشک و خالی بکردی، همو او "وتو" بکردی و شق و رق راه برفتی و خم به ابرو نیاوردی. و اگر کسی از حرص "تخم" او بکشیدی، او فوراً بهر او لشکر بکشیدی.
مسئله
مغروری کوته فکر، خلقی را با طنابی از آسمان آویخته بود.
نادانی ماجراجو، آتش خانمان سوزی را زیر آن خلق روشن کرده بود.
اگر فرض کنیم یک دیوانه ی زنجیری به دعوت روباهی برای میانجیگری نزد آنها برود. با توجه به اینکه، نادان دیوانه را قبول ندارد و دیوانه مغرور را. و مغرور هر دو را.
مطلوب است:
الف: مدت زمانی را که این سه برای سرویس کردن دهان آن خلق لازم دارند.
ب: در صد پدر سوخته بازیِ روباه را.
تبریک
بسمه تعالی
همکار گرامی جناب سعید مرتضوی
انتخاب شما را به عنوان مدیر نمونه مملکت تبریک عرض کرده با توجه به آمارزندانها و قبرستانها، لوح سپاس کشوری و سکه های بهار آزادی را حق شما می دانیم.
امیدواریم این تشویق نامه باعث فعال شدن هر چه بیشتر شما در همه ی مراحل کشتار( دستگیری، شکنجه، تجاوز،اعدام) بگردد
همکاران شما: عزراییل، خلخالی، لاجوردی

میهمان نوازی آخوندی
زنان و مردان افغانستانی ای که سالهاست در ایران زندگی کرده اید سلام بر شما. شنیده ام رژیم جمهوری اسلامی که ادعای رهبری جهان اسلامش گوش فلک را کَر، دارد. به زور شما را مجبور می کند تا بپذیرید داوطلبانه به کشور خود بروید.
گرچه امنیت مملکت شما را هم مرتب انگلک می کند، اما مبادا اشاره کنید. چون کله ی تان را چنان زیر آب می کند که آب هم از آب تکان نخواهد خورد.
می دانم پدران و مادران پیرتان وفات کرده و ساکن قبرستان های ما شده اند.اما فراموششان کنید. چون اگر هم قادر باشید آنها را ببرید، برایتان آیه و حدیث می آورند که نبش قبر حرام است. دزدکی هم این کار را نکنید که به جرم قاچاق آثار باستانی ای که خودشان دزدیده اند دستگیرتان می کنند.
نگران بچه هایتان که اینجا بزرگ شده اند نباشید. نفری دوتا پس گردنی مکتبی برادران بسیجی به آنها می زنند، سه تا هم شما بزنید. بعد ها که بزرگ شدند به امید خدا یادشان می رود.
اگر دلتان می سوزد که این همه سال تن به کارهای سخت دادید و از هر کس و ناکس کشیدید. سرنوشت و تقدیر است. کاری نمی شود کرد!
شرمنده ام انسان های میهمان نواز. بروید. شما اگر شانس داشتید مملکت زیبایتان به این روز نمی افتاد. اگر هم می افتاد سر و کارتان به ایرانی نمی افتاد که یک عده آدم بی احسا س و بی نزاکت و بی انصاف اداره اش می کنند.
دعای حضرت بوش
من فکر می کردم جورج بوش فقط روزهای یکشنبه که برای نماز جمعه به کلیسا می رود برای سربازان آمریکایی دعا می خواند. ولی او دیروز گفت هر روز برای سربازان دعا می خواند. احتمالاً چنین می فرمایند:
خداوندا! تو حاضر و ناظری و می بینی که سربازان بیچاره ی تا دندان مسلح ما از زمین و هوا شب و روز دارند عراق را آزاد می کنند.
ای خدا! به خاطر این پدر و پسر نه، به خاطر آن مادر و آن پسر، گلوله های آن ها را تبدیل به گل کن. و گلوله های ما را وسط پیشانی آن ها بنشان.
خداوندا! نه این که فکر کنی چون رییس جمهور آمریکا هستم چنین درخواستهایی دارم. اصلاً فرض کن من یک حیوان چهارپا هستم. به خاطر فیگورهای متمدنانه ی تونی بلر، به خاطر برخورد های مغرورانه دونالد رامسفیلد، سربازان طرف مقابل ما را موش و سربازان ما را عقاب بگردان.
الهی ای پروردگارا! ممکن است روش ما خراب بوده باشد. به خاطر روش یکصد ساله ی انگلیس هم که شده سربازان آن دیار را تبدیل به خر و سربازان ما را بر آن ها سوار بگردان. آمین یارب العالمین. به هول ا لله الحمد. یا الرحم الراحمین.
خشتک بحران ساز آقا
نعلین و عبا و عمامه و عرق چین باز سازی شده و بدل خمینی در جشنواره ی نزدیک دوردستِ آلمان، کانون نویسندگان ایران در تبعید را دچار بحران کرده.
خدا را هزار مرتبه شکر این خرت و پرت ها اصلی نبود.
می گویند جوانان هنرمندی که این آت و آشغالها را باز سازی کرده اند، بچه های صاحب ذوقی هستند که می خواسته اند مطالعه کنند بعضی از«چیزها» در بعضی از «مکانها» چه عکس العمل هایی را بوجود می آورد. دمشان گرم این کارشان عکس العمل های عجیبی را بوجود آورد. قربان دستشان، جشنواره بعدی چند تا جرثقیلِ فرد اعلایِ آلمانی را گرفته جسد چهار پنج جوان بیست ساله را آویزان شده از آن ها باز سازی کنند تا ببینیم اینطور «چیز ها» در آنطور «مکان ها» چه عکس العمل هایی را بوجود می آورد.


تفسیر سیاسی خودمانی
جمهوری اسلامی اوایل به اشتباه فکر می کرد انقلاب را باید صادر کرد. بعدها متوجه شد که انقلاب صادر کردنی نیست و چپاندنی است. دلایلی که نظام قبلاً موفق نمی شد انقلاب را بچپاند این بود که تمام منافذ دنیا بسته بود. اما امروزه به برکت لشکرکشی آمریکا تمام سوراخ های جهان باز شده است. در چنین شرایطی وقتی که آمریکا عراق را دمر خوابانده بود و داشت دموکراسی را به آن تزریق می کرد، جمهوری اسلامی پاورچین پاورچین انقلاب را به صورت نارنجک و مسلسل و مواد منفجره از آن سوراخ ها به افغانستان و عراق چپاند. برای همین ما امروز شاهدیم که آن وسایل انقلابی در خیابانها و بیابان های این دو کشور در حال کشتارهای انقلابی هستند.
عمه ی من و ناظران بی کار و تمام همسایه های ما معتقدند اگر آمریکا کابویی حمله کند با کله در چاهی که جمهوری اسلامی کنده خواهد افتاد. اما اگر هوشیار باشد، مردم ایران را به جان چاه کنی می اندازد که بیست و پنج سال است از تمام سوراخ هایش باد بیرون می آید.
عکس یادگاری
حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان و شمعخانی وزیر دفاع جمهوری اسلامی.
بیت:
عکس گرفتند خنده کردند قاه قاه_گوربابای ما، تفنگ بماند یادگار!

غول زخمی
هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه گفت: یک غول زخمی و دارای امکانات فراوان ممکن است در شرایط عصبانیت دست به هر کاری بزند.
در مورد این حرفش ما خودمان با چشمهای خودمان شاهد بوده ایم. در همین دوران کوتاهی که از عمر ما می گذرد ما یک بار غول بی شاخ و دمبی را دیدیم که زخمی شده بود. خدا نصیب دشمن شما نکند. هر کس که جلویش سبز می شد تکه پاره اش می کرد. برای خودش زندان درست کرده بود. سگ ها را یک اداره کرده بود. نفس کشیدن را روی شماره کرده بود. قلم در دستت می دید، قلم پا هایت را می شکست. حرف می زدی زبانت را می برید. سر بلند می کردی سرت را می شکست. به هیچ صراطی مستقیم نبود. ولی به همه دستور می داد که به راه راست بروند.
تازه این غولِ زخمی به غیر از رو دارای هیچ نوع امکاناتی نبود. حالا فکرش را بکنید غولی که دارای امکانات فراوان باشد و زخمی بشود، چه می کند.
حداقلش این است که اگر رد پایی از غول قبلی ببیند بدون معطلی در جا ترتیبش را می دهد.
اوضاع عراق
جرج تنت رییس سیا به جرج بوش، خانم رایس و دیک چینی: اوضاع در عراق از کنترل خارج بشه من استعفا میدم. اما دهن شما سه تا سرویسه.

امنیت ملی
امنیت ملی یکی از حساسترین چیز هایی است که در هر کشور وجود دارد. یکی از دلایل حساس بودن این چیز این است که خیلی زود تهدید می شود و افراد به راحتی می توانند آن را تحریک کرده گور خود را بکنند. امروزه بشر در مقابل بسیاری از بیماری ها مصونیت پیدا کرده. اما در مقابل امنیت ملی همچنان ضعیف باقی مانده. بدی امنیت ملی در این است که به سن و سال و موقعیت شما بستگی ندارد. شما چه یک لات آسمان جل باشید جه یک دانشمند برجسته، یکهو ممکن است شب بخوابید و صبح که بیدار شدید متوجه بشوید که امنیت ملی را تهدید کرده اید. و بدتر از آن، آن را به خطر انداخته اید. امنیت ملی که به خطر افتاد فاتحه ی شما خواندنی است. هیچ کس نمی تواند برای شما کاری بکند. قوانین اساسی هم در مقابل آن جا می زنند.
اگر مسلمانید مرتب از خدا بخواهید که شما را از این مصیبت محفوظ بدارد و چون به این بلا گرفتار آمدید اشهد خود را بخوانید. اگر مسلمان نیستید دیدار ما به قیامت.
جنگ
بین گرگ و گوسفندان جنگ شده. باد شیپور می زند. کفتار پیر و چند تا خوک بلندیها را گرفته اند. روبا ها با دمب خود گردو می شکنند. داستان بدتر از آن آغاز شده که بشود از دهها گذر بسته عبور کرد. روبا ها در خط مقدم جبهه قرار دارند. به کدام حرفشان می توان اطمینان کرد؟ خوک ها پشت آنها هستند. چه کسی زبان آنها را می داند؟ و گرگ ها همیشه به چنگ و دندان متکی هستند.
وقتی باد شیپور می زند شما منتظر تمام شدن کدام داستانید؟
در این جنگ فقط روبا ها می رقصند. این ماجرا چنان زشت شروع شده که تاریخ دارد می ترسد.
درخواست
البرادعی به خاتمی: دست از سر کچل من بردارید.
بدون شرح
دیدار رییس جمهور و البرادعی بسیار دوستانه بود!
جدا سازی جنسی
در زمانهای بسیار بسیار قدیم یک آخوند صاحب یک مزرعه شد. به چشم او در آن مزرعه یک عالمه گوسفند ماده و دو عالمه گرگ نر بود. یک روز او متوجه شد که وقتی این گوسفندان چاق و چله اینور و آنور می دوند و دنبه هایشان تکان می خورد، بد جور آب از لب و لوچه ی گرگها سرازیر شده تحریک می شوند. بلافاصله از پارچه ی سیاه برای گوسفندها یک جلد درست کرد که فقط صورتشان پیدا بود. ولی گرگ ها جلد مِلد سرشان نمی شد و باز تحریک می شدند. آخرش او از وسط مزرعه یک دیوار بزرگ کشید و خودش طوری که الاغها را سوار می شوند بالای دیوار نشست.
گرگ ها اینور دیوار شب و روز صدای پای گوسفندها و بع بع هوسناک آنها را شنیده مرتب تحریک می شدند. گوسفندها هم چون می دانستند که گرگها پشت دیوارند مرتب شَفتَک می زدند. آخرش گرگها از پشت دیوار راهی باز کردند و گوسفندهای ماده با کمال میل می گذاشتند که گرگهای نر آنها را بخورند. آخوند با اینکه می دید باز بر خر دیوار کشی سوار بود و از آن پایین نمی آمد. قصه ی ما به سر رسید اما حکایت جداسازی جنسی همچنان باقی است.
البرادعی به ایران می رود
دیشب خواب دیدم پیاده دارم می روم ایران. نرسیده به مرز، شخصی را دیدم که دارد قدم می زند. از دمبش که به شکلِ پیکان بود و چنگال بزرگ چوبی اش فهمیدم که خود شیطان الرجیم است. دیگ مسیِ بزرگی زیر بغلش بود. جلو رفتم و گفتم: جناب شیطان لعنت عرض می کنم.
سرش را بلند کرد و پرسید: تو البرادعی هستی؟
از روی کنجکاوی گفتم: بعله جانم.
دیگ بزرگ مسی را گذاشت جلویم. درِ دیگ را باز کرد و گفت: بدبخت! این شیر برنجی است که آنها برای من پخته اند. حالا که می روی حواست باشد، کمیته ای منتظر است که سرت شیره بمالد.
گفتگوی تمدنها
تمدن آمریکایی: با نظم نوین جهانی و حمله ی ناگهانی برویم سراغ کشورهای خاطی در دهکده ی جهانی.
تمدن اروپایی: با فیگور دموکراسی و دیا لوگ انتقادی و روش آب زیر کاهی معامله کنیم با کشورهای آسیایی.
تمدن آخوندی: با وحدت کلمه و عمل انقلابی و فتوای اجتهادی حملَه بَه آزادی.
طلبکار
روز قیامت شد. خداوند پیغمبران را به حضور خود فرا خواند. همه آمدند از جمله حضرت امام خمینی و حضرت امام خامنه ای. وقتی خداوند نگاه کرد متوجه شد که دو نفرِ آخرِ صف اضافه هستند. فرشته ای را صدا زد و گفت: آن دو نفر را بیرون کن. فرشته پیش آنها رفت و ضمن چاق سلامتی خودش را معرفی کرده با آنها دست داد. آنها هم خودشان را معرفی کردند. فرشته وقتی واژه ی امام را شنید یادش آمد که خداوند غیر از پیغمبران بندگان خاص دیگری به نام امام هم دارد. ترسید، محض احتیاط به خدمت خداوند برگشت و عرض کرد: قربان اینها حضرات امام خمینی و امام خامنه ای علیه السلام هستند. خداوند لبخندی زد و گفت برو به آنها بگو امروز فقط پیامبران را خواهم دید.
فرشته دوباره برگشت و سر صحبت را باز کرد و گفت: پس که اینطور شما روی کره زمین امام بودین؟ حضرت امام خمینی سری تکان داد. فرشته گفت: عجب. واقعاً شرمنده. ولی امروز فقط پیغمبر ها را می پذیرند.
امام خامنه ای گفت: بعله. ولی ما روی کره ی زمین شکسته نفسی کرده بودیم.
پیام امام
(واصله از آن دنیا)
و این دوازدهم فروردین یوم الله است که به برکتش پدران و مادران شما چشم ها را بستند و در صندوق ها شدند. طناب طاغوت باز شده بود که آن ها زنجیر نظام را به خود بستند. اگر باز نشده بود؛ مجلس ما در کجا ی تاریخ اینقدر اسلامی بود. امروز از عنایت همین روز است که مجلس ما هفتم شده است. شما این معنا را در هیچ جای آمریکا هم نمی بینید که ترقی را هم کرده و دمو کراسی را نیز.
این قلمها یادشان رفت که نوشتند چه شده و چه شده. و من به اهل قلم گفتم که بشکند آن قلمها. ولا کن چون نشکست، طناب شد در گردن آقایان در خیابان و بحمدا لله چاقو شد در سینه ی آنها در بیابان. و چیزی نمانده بود که غضب الهی اتوبوس بشود آنها را در ته دره. ولاکن آن رفت بر آن مردک که شد.
اگر این روز نبود مجلسیان ما از کجا می شد که اسلامی بکنند ژاپن را ایران؟
فروردین از طاغوت است. اما دوازدهم از صدر اسلام بوده است. و آیت الله حکیم سلام الله علیها از برکات دعای مملکت را چه کردند آنها در جهان؟
یک معنای دیگر هست که یک عده خیال شده بودند برای چند زمان بی معنا می رود راه را رییس جمهور. ولی بطلان شد عقاید آنها به برکات آیات عظام. و در خارج هم آیات ما عظام شده اند الآن.
ومن می گویم که خیر ما در همین مجلس است که فاتحه می خواند بر هر چیز. و روح من از همین است که شاد است. استکبار جهانی امروز دور و بر ما همه جا نقشه شده است. شما برای ملت توطئه باشید. نباید بگذارید این نهضت بخوابد. چون بعد همه ی علما ی اعلام باید بخوابند. ومن از شما تشکر هستم که هر چه ایران تنگتر و تاریکتر می شود، شما غنی تر می کنید «آن چیز» را. خوف نکنید از آمدن مشرکین که مُهر کرده خداوند بر گوشهای آنها و دلهای آنها و نمی بینند هیچ چیز شما را.
مصاحبه با تاریخ
س _ جناب تاریخ شما چرا بعضی وقتها ورق نمی خورید؟
ج _ من خود بخود ورق نمی خورم. آن هایی که باید مرا ورق بزنند، در صفحات من به سر و کله ی هم می زنند.
س _ نقش مردم را در ورق خوردن خود رد می کنید؟
ج _ مردم «رژیم گزیده» شده اند. رژیم گزیده از ورق زدن می ترسد.
س _ چرا بعضی از صفحات شما سیاه می شود؟
ج _ وقتی در صفحات من تر و خشک را با هم می سوزند صفحات من دود می گیرد و سیاه می شود.
س _ فعالیت های ما خارج نشینان در راستای ورق خوردن شما هست؟
ج _ چرا اما در تلاشید که مرا بر عکس ورق بزنید. اختلافاتتان چنان عمیق می شود که برای جدا کردنتان دخالت نیرو های صلح سازمان ملل لازم می شود.
س _ بعضی ها معتقدند باید از تاریخ درس گرفت. آیا شما تدریس می کنید؟
ج _ بعله. اما کسانیکه باید از من درس بگیرند معمولاً آنرا به دیگران توصیه می کنند.
س _ می گویند شما تکرار می شوید. آیا این حقیقت دارد؟
ج _ خیر. مرا تکرار می کنند.
س _ از پدر و مادر خود بگویید.
ج _ پدرم را «پس پرده» در آوردند و مادرم به عزا نشسته.
_ برایتان صفحات درخشانی آرزو دارم.
_ اِهه. متشکرم.