عبدالقادر بلوچ
 
مارمولک2
در فیلم مارمولک یک، دزدی از زندان با لباس آخوندی فرار می کند. ماجراهای خنده داری بوجود می آید. یواش یواش ادای آخوند را در آوردن شخصیت دزد را عوض می کند و او آدم می شود. منتقدین می گویند اگر دشمن خونیِ ملا جماعت باشی موقع خروج از سینما دلت می خواهد به جای لباسِِ خانه، یکدست عبا و عمامه سفارش بدهی.
فیلم مارمولک دو را دارند می سازند. طولی نخواهد کشید که آن را به بازار هم بیاورند! در آن بر عکس مارمولک یک، آخوندی با لباس دزدی از زندان فرار می کند. بناست تقلید ادای دزد یواش یواش شخصیتش را جلوی چشمان ما عوض کند و او از مفت خوری و شکم گنده کردن دست بردارد و سردار سازندگی و یا شاید امیرکبیر بشود.بناست استدلالات گریه آوری ردیف بشود و این استدلالات شخصیت آن آخوند را برایمان چنان عوض کند که ما به تجارب خود شک کرده دوباره هپنوتیز بشویم و او را تاج بر سر و خود را خاک برسر کنیم.
منتقدین می گویند اگر همینطوری که این فیلم را دارند می سازند تماشایش بکنیم باز هم اگر دشمن خونی آخوند جماعت باشیم در انتخابات شرکت کرده با طیب خاطر به کله خود را در یک چاله ی هشت ساله دیگر می اندازیم.
سینمای ما ترقی کرده کاش خود ما هم ترقی کرده بودیم.
برو بیدار شو از خواب
خبر ملی شدن دفتر و دستک و مجموعه باستانی طوس فکورم کرده بود خواب رفتم. حکیم ابوالقاسم فردوسی را خواب دیدم شاهنامه زیر بغل در جاده ی طوس می رفت که از ایران خارج شود. جلو دویده سلام بلند بالایی کردم و گفتم:
حکیما! به کجا چنین شتابان؟
گفت: عوض آنکه ذره ذره ببرندم یکجا به پای خود می روم.
گفتم: شنیدی مقبره ات را دارند ملی می کنند؟
گفت: چرا مقبره ی آقا را ملی نمی کنند؟ مقبره ی من ملی نبود می آمدند زیر لِنگ های من برای آثار باستانی می گشتند، ملی بشود چه شود!
گفتم: حکیم جان بد نیست امور به دست ملت بیفتد و نقش دولت کمرنگ بشود.
گفت: هالوجان! این دولت رنگش کجا بود که تو بحث کمرنگ و پر رنگش را می کنی؟
گفتم: نرو، بمان. سید رفتنی است. هاشمی رفسنجانی می آید.
گفت: برو بیدار شو از خواب! رستم یلی بود در سیستان، منش کردم رستم دستان. این بابا شیخی بود در رفسنجان، شمایش کردید رهبر ایران!
تفاوت
از یکی از فراریان بخارا حال شهر را پس از استیلای مغول پرسیدند گفت:
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.
از یکی از بازماندگان ایران حال مملکت را پس از استیلای آخوندها بپرسند، خواهد گفت:
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و ماندند!
ژاپن اسلامی
حداد عادل قبل از رییس مجلس شدن گفته بود قصد دارد ایران را تبدیل به ژاپن اسلامی بکند.فرض کنید که جمهوری اسلامی بشود ژاپن اسلامی، با استفاده از قدرت تولید خود بزای کاهش تلفات در جاده ها شتر های Sony می سازیم اگر هم کسی اعتراض کرد، با یک عدد دهان بند ناسیونال ساکتش می کنیم.یک سری رموت کنترل حجاب ساز تولید کرده می دهیم دست خواهران زینب تا با فشار دادن دکمه از راه دور رو سری زنان بد حجاب را بکشند سر جایش و ماتیکشان را خط خطی بکند.تعدادی دستگاه های ضد انقلاب سنج با قدرت «پخ پخ کردن» ساخته به نویسندگان و شعرا آویزان می کنیم.یک سری روبات بسیجی می سازیم تا در اغتشاشات دانشگاه بتوانند از دیوار صاف بالا رفته دانشجویان را از پنجره ها به پایین پرت کنند.با ترکیبی از تکنولوژی و ایدئولوژی و اوراد، برای نشریات کاغذ هایی تولید می کنیم که وقتی کسی بر علیه نظام چیزی روی آن ها بنویسد نشریه دود بشود برود هوا. خودش سوسک بشود برود زمین.
تعدادی سعید عسکر برقی با خنجرهای هوشیار می سازیم تا شرمنده ی وبلاگ نویسان نشویم.
دستگاه های الکترونیکی ای که به بر جستگی های برادران و خواهران حساس بوده و جیغ بنفش بکشد برای اماکن عمومی می سازیم تا جدایی مرد و زن را مدرن کنیم.
برای ولی فقیه هم یک آسمان کوچولو ی مصنوعی با رعد و برق و باد و باران و سیل و زلزله می سازیم تا قدرت کن فیکونش هم سطح مقامش باشد.
یک مرغ همای سعادت صد درصد اتوماتیک و حلال برای انتخاب رییس جمهور می سازیم و انتخابات را هم کنسل می کنیم.
توپ در زمین ماست
بوش خبر داد که توپ در زمین ایران است. در ایران هم بستگی دارد توپ گیر چه کسی بیفتد.
اگر افتاده باشد دست حضرت رهبر پاسش می دهد به قوه ی قضائیه، آیت الله شاهرودی دریپ کرده نکرده می گذاردش در اختیار مرتضوی، مرتضوی هم بدون فوت وقت با جسم سخت چنان می کوبد به توپ که منفجر شود، بعد عده ای را به جرم انفجار دستگیر می کند.
اگر گیر خاتمی بیفتد عینک دودی معروفش را می زند می رود جلوی خبرنگاران مفصل راجع به نقش توپ در مدیتة النبی صحبت می کند سپس فهرست وار دلایلش را که چرا از توپ هم طلبکار است بر خواهد شمرد.
بیفتد دست مجلس رئیس مجلس شورت خشت مالی اش را پوشیده با آن گل کوچک بازی می کند.
بیفتد دست علی لاریجانی سیمای توپ را چنان تغییر می دهد که همه فکر کنند «خربوزه» هست.
گیر ولایتی افتاد یک آمپول می زند، پنجرش می کند می گذاردش توی کیف سامسونتش و خونسرد به بحث سیاسی ادامه می دهد.
بیفتد دست معین درجا استعفا می دهد.
بیفتد دست آیت الله منتظری آنرا شوت می کند توی دروازه ی خودش. بعد یک فتوا در همین زمینه (یا هر زمینه ای که شما بخواهید) صادر می کند
بیفتد دست روحانی با آن چپ و راست عکس یادگاری می گیرد.
افتاد دست هاشمی رفسنجانی برای آمریکاییها پیغام می دهد با هم ملاقات کنند تا توپ را به آنها پس بدهد. پیش شرط هایی هم دارد که به خودشان می گوید.
زلزله زرند
جلوی زلزله را نمی شود گرفت اما می شود تلفاتش را به حداقل رساند. مناطق زلزله خیز ما مشخصند اما مسئولین ما نامشخصند. اگر زلزله زرند چند روز مانده به عید اتفاق می افتاد آیات عظام در کنسل کردن نوروز لحظه ای درنگ نمی کردند اما کسی محرم را به خاطر مرگ مردم زرند تعطیل نخواهد کرد. حالا که این اتفاق افتاد کاش در محرم نمی افتاد. حکومتی که در این عصر در نشریاتش خبر از درختی کهنسال است که در عاشورا خون گریه می کند! بعید است اگر فردا این زلزله را به گردن «کم سینه زنی» مردم زرند نیندازد.

آرش و مجتبی
آهای دنیا!
راه نظام راهی پر سنگ است.
شب و روزش سر و کارمان با دندان و چنگ است.
وبلاگ نویسی مثل رفتن به میدان جنگ است.
مشکلاتش کوچک و بزرک و رنگ وارنگ است.
جهنمی است که فرض کنید چو سلولی تنگ است.
توپ و تشر در آن از حرفهای قشنگ است.
باور کنید!
یاران ما،
آرش و مجتبی حقشان آزادی بیدرنگ است.

تابو ها را چگونه می شود شکست؟
برخی فکر می کنند برای شکستن تابوها باید از تبر استفاده کرد. در صورتی که تابو ها در طول تاریخ پدر صاحب تبر را در آورده اند و خودشان آخ نگفته اند.برخی دیگر فکر می کنند برای شکستن تابوها باید از پر استفاده کرد. در صورتی که تابوها در عرض تاریخ هر چه بال و پر بوده گرفته اند و خم به ابرو نیاورده اند.طول و عرض تاریخ نشان می دهد که چه با پر چه با تبر وقتی به جان یک تابو بیفتید نه تنها تابو نمی شکند بلکه دسته ای لج کرده با تیر و تفنگ دور تابو جمع می شوند تا محافظتش کنند لذا، تبری ها باید کمی پَری تر و پریها باید کمی تبری تر بشوند و عوض تابو بیفتند به جان کسانی که با آن تابو نان می خورند.
سوگواری
یزید ابن معاویه رهبر رژیم اسلامیِ زمان خود بود. در آن رژیم هم آیات عظام و علمای گرام عمامه اندر عمامه حضور داشتند. رهبر حکم حکومتی می داد و هاشمی شاهرودی و مرتضوی و سرداران سپاهِ ریز و درشتش اجرا می کردند. رهبر مستضعفان جهان و خلیفه ی مسلمین آن زمان، با استفاده از فتوا، به یک لباس شخصی انگیزه داد تا مخالفِ دگراندیشِ او را بکشد. بعد کمیته ی حقیقت یاب تشکیل داد و پیام تسلیت فرستاد و سوگواری را غلیظ کرد. هزار و چهارصد سال گذشته. در، هنوز بر همان پاشنه می چرخد:
جا دارد سوگوار باشیم.
علت نگرانی
خری خواب دید که سلطان جنگل شده، پس طویله ی خود به سبک شیر آراست و به عرعر خود چرخشی «غُرشگون» بداد.
خرگوشی را دگران پرسیدند بهر چه تو نگرانی؟ گفت:
این خر شیر است و آن شیر خر، ترسم بازی این دو چو از حد بگذرد خرتوخر و شیردرشیر شود.
روحانی قد بلند
کسی که برای مردم خودش گردن فرازی می کند مجبور است برای دیگران گردن کجی کند.

مصاحبه با تاریخ
س _ جناب تاریخ شما چرا بعضی وقتها ورق نمی خورید؟
ج _ من خود بخود ورق نمی خورم. آن هایی که باید مرا ورق بزنند، در صفحات من به سر و کله ی هم می زنند.
س _ نقش مردم را در ورق خوردن خود رد می کنید؟
ج _ مردم «رژیم گزیده» شده اند. رژیم گزیده از ورق زدن تاریخ می ترسد.
س _ چرا بعضی از صفحات شما سیاه می شود؟
ج _ وقتی در صفحات من تر و خشک را با هم می سوزند صفحات من دود می گیرد و سیاه می شود.
س _ فعالیت های ما خارج نشینان در راستای ورق خوردن شما هست؟
ج بعله، اما در تلاشید که مرا بر عکس ورق بزنید. اختلافاتتان چنان عمیق می شود که برای جدا کردنتان دخالت نیرو های صلح سازمان ملل لازم می شود.
س _ بعضی ها معتقدند باید از تاریخ درس گرفت. آیا شما تدریس هم می کنید؟
ج _ بعله. اما کسانیکه باید از من درس بگیرند معمولاً آنرا به دیگران توصیه می کنند.
س _ می گویند شما تکرار می شوید. آیا این حقیقت دارد؟
ج _ خیر. مرا تکرار می کنند.
س _ از پدر و مادر خود بگویید.
ج _ پدرم را «پس پرده» در آوردند و مادرم به عزا نشسته.
_ برایتان صفحات درخشانی آرزو دارم.
_ اِهه. متشکرم.
خدا کند خیر باشد
خواب دیدم که رهبران اپوزسیون را خداوند برای تشکیل جلسه به آسمان دعوت کرده. از خوشحالی به آسمان پرکشیدم.
همه ی سروران را دیدم بر ابری تکیه داده منتظر بودند. من هم به گوشه ای خزیده در انتظار نشستم. عاقبت بی آنکه رعدی بغرد و برفی بجهد، ملکی از ملائک ظاهر شد و گفت:
حضرت باریتعالی می گوید « بگو به بندگان ایرانی من، که کشیده اید آنچه را که می بایست بکشید از رهبر و رهبری. پس بشارت باد بر شما که معافتان کردم از رهبر داشتن! و اما ای بندگان برگزیده ی من که هر کدام به نوعی دلتان از رنج خلق فشرده شده و در یافتن راه چاره در مانده گشته اید! پس بدانید و آگاه باشید که رسیده روز موعود تا بر گزینید از میان خود صدر اعظمی که تشکیل دهد دولت را و بر گزیند مسئولین آینده ی مملکت را و چون باز پس به زمین شدید، اعلام موجودیت کنید تا نرم کنم دل دولتمردان کره ی خاک را بر آن دولت شما و آنگاه که به ایران رسیدید، یکسال احزاب خود راست دارید و از جعبه ی جادو و جام جهان نما ارشاد کنید به تساوی مردمان را تا آگاه شوند از اهدافتان و چون سال بر آمد به رأی آنان مراجعه کنید تا خود حکومت آینده ی خود بر گزینند».
ناگهان همهمه ای بر پا شد، نظم به هم ریخت چندان که ملائکی برای ایجاد نظم آمدند. یکی از بزرگان پرسید:
اگر در این مهم به توافق نرسیم چه خواهد شد؟
ملک گفت: خداوند برای هدایت بشر صد و بیست و چهار هزار پیعمبر فرستاد. اگر لازم شود برای هدایت شما همان تعداد «امام» خواهد فرستاد...
من از ترس فریادی کشیده بیدار شدم.
انفجار در دیلم
وقتی چند انفجار کوههای منطقه را لرزاند سنجاب پیری سراسیمه و ترسان از خرگوشی پرسید:
جنگ آغاز شد؟
خرگوش گفت: نه، این شیپور جنگ بود.
سمیعی نژاد
وقتی گرگ و کفتار و روباه همه کاره باشند، نظام می گیرد، سعید مرتضوی می دَرَد و آیت الله شاهرودی تقسیم می کند. چند تا از وبلاگ نویس ها را که نظام گرفت، سعید مرتضوی آستینها را برای پاره کردن بالازد اما آن دفعه وبلاگ نویس ها گوش فلک را کر کردند، مقسمِ ماجرا ماسک میانجیگری به چهره زد، درنده را به کناری انداخت و طعمه را رها کرد. آبها که از آسیاب افتاد نظام سمیعی نژاد را گرفت. مرتضوی او را برای آنها خواهد درید و آیت الله شاهرودی تقسیمش خواهد کرد. وبلاگ نویس ها؟ این دفعه مشغول «گفتگوی تمدنها» هستند! ما ملت جوش و خروشیم. آخوند ها سال هاست ما را شناخته اند.
سیرِ تسلسل
قوه قضائیه با پیشنهاد لایحه وکالت، خودش می خواهد برای افرادی که پرونده می سازد وکیل هم بسازد! هاشمی شاهرودی دقیقاً پیرو خط امام است. داردتوی دهان «کانون وکلا» می زند و خودش کانون درست می کند و وکیل تعیین می کند. آنوقت شیرین عبادی و سایر وکلای کانون وکلا بر اثر تصادف یا سقوط اتوبوسشان در دره یا دود کردن بخاری ساخت جمهوری اسلامیشان دار فانی را وداع گفته رئیس جمهور را ناگزیر می کنند کمیته ی حقیقت یاب درست کند و با اداره اطلاعات و دادگستری دعوایشان بشود. بعد هاشمی شاهرودی آن یکی ماسکش را که آقا خوبه است می زند به چهره ی مبارک می آید پرونده را از قاضی مرتضوی و رئیس جمهور می گیرد و ...
این حکایت از آن حکایات است که پایان ندارد.
مصاحبه با یک خر
س _ جناب الاغ عمری است که هر چه به شما بار می کنند شما خم به ابرو نمی آورید، فکر نمی کنید آنچه به سرتان می آید حقتان است؟
ج _ ممکنه. ولی اگر آن هایی که ما را بار می کنند پرنسیپ داشتند به خرگری ما نگاه نمی کردند.
س _ این درست است که کاه جوی شما زیاد باشد شما خرگری در می آورید و باید شما را گرسنه نگاه داشت؟
ج _ خیر این ها فرمول های کهنه ای است ساخته ی انگلیس.
س _ عجب شما انگلیس را می شناسید؟
ج _ بعله. طویله ای نیست که انگلیس به آن سر نزده باشد، و خری نیست که انگلیس را نشناسد.
س _ قبلاً بعضی ها شما را سوار می شدند، ولی حالا بنزِ ضد گلوله سوار می شوند. چرا؟
ج _ در بعضی کشورها کوتاه ترین راه رسیدن به بنزِ ضد گلوله سوار شدن بر الاغها ست.
س _ چه پیامی برای سایر الاغ ها دارید؟
ج _ بعضی وقتها خرغلت زدن و عرعر کردن بی فایده است. بایدجفت پا زد به تاق طویله.
س _ به آن هایی که مخالف خشونتند چه پاسخی دارید؟
ج _ جفت پا زدن به تاق طویله با جفت پا زدن به مثانه ی افراد تفاوت دارد.
_ جناب الاغ متشکرم.
_ No problem
ژاپن اسلامی
مأموران شهرداری با پیشرفته ترین وسایل مشغول رتق و فتق امور آتش سوزی بزرگ پایتخت هستند.
از ژاپن اسلامی شدن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را آفریقا کنید!

دمب شیر
مهدی کوچک زاده نماینده مجلس گفت: بوش نباید با دمب شیر بازی کند.
توصیه خوبی است و بوش باید بلافاصله برای خودش اسباب بازی دیگری پیدا کند چون شیرها دمبشان چسپیده به غیرتشان. بازیگر ممکن است حواسش پرت شده دستش بخورد به غیرت شیر که آنوقت خون به پا می شود. ممکن است بوش فکر کند ما این حرف ها را برای ترساندن او می زنیم در صورتیکه سال ها پیش ما با دمب شیر پیری که اینجا و آنجا پشمهایش ریخته بود شروع کردیم بازی کردن و تا چشم به هم زدیم دیدیم سوار ما شده و از بام تا شام برایمان «چه و چه و چه» می کند. البته شیرها هم مثل سایر حیوانات یک جاهایی دارند که اگر آدم خمیر مایه اش را داشته باشد و با آنجا بازی کند شیر بسیار خوشش می آید و نه تنها در مجلس خود که در بیت خود نیز ما را جا می دهد که در آنصورت ضمن اینکه ما برای خودمان کاره ای می شویم همزمان می توانیم وکیل مدافع دمب او هم باشیم.
غلیان احساسات
هاشمی رفسنجانی در یکی از جدیدترین فرمایشاتش فرموده: بوش باید در راهپیمایی بیست و دو بهمن شرکت می کرد!
هر چه فکر کردم معنی این حرفش را نفهمیدم. احتمالاً خواسته حالی پخش کند احساساتش غلیان پیدا کرده:
خری در یک روز خوب تابستانی که کاه و جوی مفصلی خورده بود بیخود و بیجهت لگدی زد به مثانه صاحبش و او را کشت. الاغ دیگری گفت: هر چه فکر می کنم معنی این کارت را نمی فهمم. خر لگد پران گفت: خواستم حالی پخش کنم، احساساتم غلیان پیدا کرد!
روز عشق
حکایت فراوان است. فراموش کن همه را. روزعشق روز پرندگان عاشق است.
یادت می آید که گفتی قول بدهم خودم را در مسیرت قرار دهم تا از سرنوشتم با خبر شوی؟
- قول دادم:
که چنین ایستاده ام در گذرگاه باد وحشی.
مسیرت از کجاست در این طوفانی که گم می شود هر مسیر؟
اگر از سرنوشتم آگاهی از سرنوشتت آگاهم کن. نکند این گرگ ها خورده باشند ترا؟

هویج رفسنجانی
برخلاف حسن روحانی و خاتمی که این هفته نفری یک چماق برداشته بودند، هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه هویجی با برگهای سبزِِ تو دل برو برای آمریکا تکان می داد. پرونده ی حرفی و عملی حاج آقا و توانهای بالفعل و بالقوه اش برای خودی و غیر خودی روشن است. بهتر است این هویج سمی را به خورد حاج آقای دیگری بدهد.
رأی و برهمن
رأی گفت: ایران عراق نیستی، گر آمریکا پا بنهی، به جهنم سوزان بدل گردی بهر او!
برهمن گفت: عراق را یک صدام بودی و ده بدل و هزار سوراخ. ایران را هزار صدامِ بی بدیل باشدی که همه سر در یک سوراخ فشار دادندی! شکارچی را گر عقل به قدر تخم مگس باشدی به هر دو نخجیر، یک سان پا ننهدی!
نکته ای جنگی
خاتمی هم برای روشن کردن آتشِ جنگ، چخماقهای تَرَش را به هم کوبید. نظامی که جنگ را "نعمت" می داند شکی نیست که سیاستِ چماق و چماق را در پیش بگیرد. حجج اسلام از اینکه تهران را بیروت و ایران را لبنان کنند باکی ندارند اما کور خوانده اند، اگر کار به آنجا بکشد آمریکا ایرانیان را خوب می شناسد نه لشکر می کشد و نه تأسیساتی را بمباران می کند. بمبها لازم نیست زیاد هوشیار باشند، کاخهای آیات عظام را هر بمب خنگ و خلبان کوری می تواند پیدا کند.
اکبر آقا در دادگاه
روز جزا خمینی و خامنه ای و هاشمی به حکمِ جهنمی بودن خود اعتراض کردند در نتیجه پرونده اشان رفت به عرش.
دادگاه تجدید نظر به ریاست حضرت حق تشکیل شد. اول امام آمد و گفت:
وقتی خرد و کلان، با سواد و بیسواد مریدت بشود و عکست را در ماه ببیند و تار ریشت لای قرآن همه باشد و ادعای خدایی نکنی و به امام بودن قناعت کنی باید که بروی بهشت.
خداوند منطق را قوی تشخیص داد و ایشان رفت بهشت.
خامنه ای گفت: با داشتن شش هزار سال سابقه ی تاریخی جلوی چشمان شما بی حساب و کتاب تیرباران کرده باشند، یک میلیون نفر را در جنگ کشته باشند باز هم همای سعادت را به عنوان ولی فقیه بنشانند بر سرت و ولایت نکنی، خاک بر سرت!
خدا این منطق را هم قوی تشخیص داد و او هم رفت بهشت.
نوبت که به رفسنجانی رسید با اهن و تلپ رفت جلو عبا و عمامه را مرتب کرد، تسبیح را داد به آندستش زیر لب بسم الله را به روشِ با صدای بی صدا، کشید و گفت: الحمد لله الذی...
خداوند چسپی زد به دهانش و دستور داد ببرندش جهنم!
بعدها که جبرئیل چرایش را پرسید خداوند فرمود: با بندگان من بعله با من هم بعله؟!
این را نگوید چه بگوید
مهدی کروبی گفت: دولتی تشکیل خواهم داد تا جلوی خودسری ها را بگیرد و از حقوق مردم دفاع کند!
در جنگلی انتخابات شد. خر هم خودش را کاندید کرد. در یکی از نطقهای انتخاباتیش گفت: اگر من نماینده بشوم با قدرت و قاطعیت جلوی شیر می ایستم!
میمون گفت: آقا خره! شیر یک عربده بکشه تو زرد می کنی این ادعاها چیه؟!
خر کمی فکر کرد و گفت: میمون! توی نطق انتخاباتی توقع داری چی بگم؟!
بیست ودوم بهمن
آن مرد را آوردند.آن مرد را با «ایرفرانس»آوردند. قطب زاده هم آمد ولا کن اورا بردند.
بازرگان نخست وزیر گردید. بنی صدر رییس جمهور شد. خلخالی را حاکم شرع کردند. کرمعلی میوه فروش سردار سپه شد.
بابا آب داد. ماما نان داد. من که فراری شدم یکی اول یکی بعداً جان داد.
دارا وسارا پناهنده شدند. کبری و صغری خواهر بودند. کبری سنگسار شده است. صغری «رفیوجی»است.
مراد و کرامت دوست بودند. مراد در جبهه شربت شهادت نوشید. کرامت جزو معلولین است.
ایران کشور ماست. کشور ما خیلی بزرگ است. ما سه رییس جمهور، دو فرمانده، و یک پادشاه داریم.
آن مرد شاعر بود. این زن نویسنده بود. آن پسر دانشجو بود. این دختر هنرمند بود. آن ها همه حلقه های یک زنجیر شدند.
آن گاوک پیشانی سفید، که حیوان است اما چون انسان است و "جسم سختش" شهره ی ایران و جهان است، سعید مرتضوی، دادستان تهران است.
این عراقی که شاهرودی است، رییس قوه ی قضاییست.
آن مرد که خندان است رییس جمهورِ اصلاح طلب یک ملت گریان است.
این برج و بارو که به آسمان است مال شورای نگهبان است.
رفسنجانی که هیچ کاره ای است، رییس مصلحت نظام است. حضرت رهبر کما فی السابق رهبر مستضعفان جهان است.
این کارنامه ی نظام است. آن دو ستاره ی درخشان یکی بهشت زهرا دیگری زندان است.
مملکت همان ایران است اما دارالخلافه در تهران است.
انتخابات مال کافران است. ولاکن چهار سالی یک بار، شرکت در آن وظیفه ی هر مسلمان است.
اینجا جمهوری اسلامی است. آنجا جهان است.
اینجا بیست و دوی بهمن آنجا عصر ارتباطات است.
ما در دهه ی فجر زندگی می کنیم. آن ها در صده ی اینترنت.
در خانه ی ما هر کس یک شهید دارد. در خانه ی آن ها هر کس یک قایق تفریحی دارد.
دارا در پیتزا فروشی کار می کند. سارا به فیزیوتراپی می رود. گردن او در تظاهرات کج شده است.
دارا و سارا به فرزندان خود فارسی یاد می دهند و برای آن ها نوار ایرانی می خرند. من به یک نوار آن ها گوش داده ام:
«آباد باشی ای ایران/آزاد باشی ای ایران/از ما فرزندان خود دلشاد باشی ای ایران»
کارخانه شمشیر سازی اصفهان
آیت الله طباطبایی امام جمعه اصفهان می فرماید حکومت ایران اسلامی است و باید برای هدایت افرادی که هدایت نمی شوند شمشیر به دست گیرد!
هیچ فرمایشی از این فرمایش، آیت اللهی تر نمی شود. مهندسین بسیج باید فوری بسیج شده ذوب آهن اصفهان را در دست گرفته واحد شمشیر سازی اش را راه بیندازند. توصیه می کنم به محض آماده شدن، اولین قبضه را بدهند به حضرت رهبر که خلیفه هستند. دومین را بدهند به سعید مرتضوی تا به جای "جسم سخت" با "جسم تیز" بیفتد به جان ضد انقلاب هیز.
ائمه جمعه که خطبه را در استانها به نام خلیفه می خوانند می توانند نفری یک قبضه ببندند به کمر خود.
در حوزه ها هم باید یک واحد شمشیر بازی به دروس طلاب اضافه کنیم. اینطوری در ماه محرم موقع روضه خواندن می شود برای تأثیر بیشتر و فضا سازی، شمشیر و نعره را با هم کشید.
با توجه به اینکه خنجر و چاقو و پنجه بکس و زنجیر نتوانست این ملت را از آزادیخواهی بیندازد ممکن است این تیغ کج تاریخی بتواند این "کجان تاریخی" را راست کند.
وعده
رییس جمهور خاتمی می گوید اگر برایش عمری باقی بماند(که می ماند) بعد از خلاص شدن از سیاست قصد دارد از مردم سالاری و حقوق انسان دفاع کند!
اگر آن زمان که قوه ی مقننه و مجریه در اختیارش بود و از دویست و نود کرسی مجلس دویست و پانزده کرسی مال او و شرکاء بود، از مردم سالاری و حقوق انسان دفاع می کرد کارش ارزش چندانی نداشت. اجازه بفرمایید دست از پا درازتر برود خانه نشین بشود آنوقت در گودی که در آن به شدت دارند مکتبی می نوازند برایمان چنان مردمی برقصد که همه کف کرده کف بزنیم.
دست ملت ما نمک ندارد. حکامش وقتی خانه نشین می شوند به یاد دفاع از حقوقش می افتند.
شیخ دلبری می کند
رفسنجانی فرموده یکی از کسانی است که می تواند مشکل رابطه با آمریکا را حل کند. باز فصل انتخابات است و حضرتش دلبری می کند.
تهران همان تهران است، کمی عصبانی تر و ایشان همان رفسنجانی است کمی مرموزتر. اگر بنا بر رأی گیری بشود آندفعه از مجلس افتاد این بار از چشم خودش هم می افتد اما حاج آقا برای بالا آمدن قلابش را به سوی بوش پرت کرده. درست است که هم آمریکا اهل معامله است و هم این شیخ اهل بخیه اما روباه اگر با مکر، دست جنگل را هم از پشت ببندد، گرگ به دوستی اش دل نمی بندد.
آگاه بود که آقا شد
حجة الاسلام یوسفی اشکوری پس از آنکه خلع لباس شد و "آقا" شد از زندان آزاد شد. آقا شدن و آزاد شدن ایشان را به خودش، خانواده اش و دوستانش تبریک عرض مینماییم. اصولاً آدمهای آگاه در این شرایط حجة الاسلام باقی نمیمانند.

سئوال
آیا می شود از "کفتارهای پیر" به "گرگهای جوان" پناه برد؟
دقیقاً تکرار گذشته
با اینکه من علاقه ی چندانی به مشکلات ندارم اما به نظر می رسد که آنها عاشق من هستند. اخیراً تعدادی از آنها دسته جمعی به سراغم آمدند و نزدیک بود با محبتهای خرکی خود دمار از روزگار من بدر آورند. خوشبختانه این بار نیز توانستم از دست آنها جان سالم بدر برم. اینکه این بیرون آمدن چقدر طولانی باشد و دوباره کدام دسته هوس دیدن بکند، چیزی است که همیشه از پیش بینی اش عاجزم. اما دم غنیمت است.
هم سلام می کنم و هم عذر خواهی از غیبت صغری و هم تشکر از محبتهای بیکران.متأسفانه اینگونه به نظر می رسد که در غیاب من جهان دور برداشته و دمار از روزگار خیلی ها در آورده. دل خنک دارید که در وبلاگ آنرا سر جایش می نشانیم و توی دهانش می زنیم و خودمان جهان تعیین خواهیم کرد. باید در صحنه ماند که رازبقادر وبلاگ ماندن است.
تا اطلاع ثانوی
دور اندیشی
آقای خاتمی به سینه ی وزیر اطلاعات مدال قدردانی می زند!
حالا که عمر ریاست جمهوری "همین پنج روز و شش" باشد همان به که وزیر اطلاعات "خوش" باشد.

جنگِ دو دیوانه
دو دیوانه دارند کُرکُری می خوانند. در همین کُرکُری خواندنها سعی دارند پشت همدیگر را به زمین بزنند. مگر جنگ چطور شروع می شود؟
یکی می گوید: گُه نخور!
دیگری می گوید: خودت و پدرت نخورد!
بعد یقه ی همدیگر را می گیرند. آنی که قوی تر است می گوید:
کاری نکن دماغت را خورد کنم!
ضعیفتر بلندتر داد می زند: جرأت پدرت هست دستت را ببر بالا!
و دیوانه ی خر زوری که دستش را ببرد بالا حتماً آنرا می آورد پایین، خدا کند دماغی که می شکند دماغ ملت نباشد.
شهردار چنین می باید
مسابقات ورزشی زنان کشورهای اسلامی به ابتکار شهردار تهران و با هزینه ی دو میلیارد تومان برگزار شد و در عرض کمتر از پنج روز ورزشکاران انتخاب شدند، آمدند، مسابقه دادند، برنده شدند و رفتند! به احتمال زیاد مسابقات کارتن خوابی فقرای کشورهای اسلامی را هم تربیت بدنی نظام سر و سامان خواهد داد. اما کاش شهرداری به جای این مسابقات که به خاطر ناموسی بودن حتی تلویزیون خود ما هم قادر به پخش آنها نبود مسابقات جهانی نوحه خوانی را که خود شهردار هم در آن تبحر و سابقه ای دارد راه می انداخت تا علاوه بر صدا و سیما، صدا و سیماهای جهان هم می توانستند سیمای شهردار و نظام را به ساکنین کره ی خاک نشان بدهند. فکرش را بکنید جهانِ پیرِ بی پیر شاهد رقابت شهردارِِِ جوانِ مکتبی تهران باشد با نوحه خوانان طراز اول جهان! حتم دارم آمریکا در جا از حسادت منفجر می شد و شهردار لندن و پاریس لنگ می انداختند و مهمتر از همه شهردار برلن چشمانش از حدقه در می آمد و با اینکه زن است بیضه های کافرانه اش پاپیون می شد.