عبدالقادر بلوچ
 
دکتری که حجة‌الاسلام شد
معین حکم حکومتی را پذیرفت و در انتخابات شرکت می‌کند. تا کنون حجة‌الاسلام‌های زیادی دکتر شده‌اند اما دکتر معین اولین دکتری است که حجةالسلام شد.
عکس زیر معین را پس از آنکه با حکم حکومتی صاحب صلاحیت شد نشان می‌دهد.
هشتاد و نُه زن

احتمالاً با تأیید دوباره‌ی صلاحیت معین اوضاع به حالت عادی باز می‌گردد.
رد صلاحیت هشتاد و نه زن انگار برای دانشگاه‌های ما هم امری است عادی و پذیرفتنی.
مردمانی هستیم به غایت عجیب! زن و مرد و کودک و بزرگمان در حرف طرفدار حقوق زنان، ادبیاتمان لبریز از این حمایت اما صلاحیت هشتاد و نه زن را شش مردی که سابقه‌ی درخشانی در مردانگی هم ندارند رد می‌کند و آب از آب تکان نمی‌خورد. از آنروست که رهبر شق و رق رهبری می‌کند و شورای نگهبان نگهبانی می‌کند و حضرات اُرد می‌دهند و سرداران سرداری می‌کنند. یادتان می‌آید وقتی در خبرها ‌خواندیم که پارلمان کویت به زنان حق رأی نمی‌دهد از توحش و عقب‌ماندگیشان متعجب ‌شدیم؟
فکر می‌کنید این خبر را که دیگران می‌خوانند در مورد ما چه فکر می‌کنند؟
فرض کنید هشت مارس شده دو کلمه راجع به رد صلاحیت این هشتاد و نُه تنِ بی چهره هم بنویسید‌. جای دوری نمی رود، ابوالفضل عوضتان بدهد.

رهبرا متشکریم

حضرت رهبر دستور فرمودند که شورای نگهبان نسبت به صلاحیت آقایان معین و علیزاده تجدید نظر کند.
خوش به حال آقای معین و علیزاده که با پارتی بازی حضرت رهبر صاحب صلاحیت می شوند. آدم پای پیاده، ظهر تابستان، وسط ریگزارهای کویر راه برود اما با چنین خفتی صلاحیتدار نشود.
وقتی آدم، اصلاح طلب حکومتی بشود باید هم با حکم حکومتی صاحب صلاحیت بشود. آندسته که دانشگاهی بودن دکتر را ملاکی برای شرکت در انتخابات می دانستند موقع رد صلاحیت معین یکهو شدند ضد انتخابات. حالا که بناست معین با نمرات ارفاقیِ رهبر، به صحنه بر گردد حتماً دوباره می شوند موافق انتخابات!
توصیه می کنم مثل تمامیت خواهان نمک نشناس نباشند. پشت رأیی که برای معین به صندوق می اندازند بنویسند:
رهبرا ما از نظام و از شما متشکریم!!

کاش و کاش و کاش
شخصی چرخی دارد. چرخش نمی‌چرخد. از هر طرف که فکر می‌کرده، یا توصیه شده فشار آوزده اما چرخ نه به پیش می رود نه به پس. پیشتر‌ها فکر می‌کرد همینکه به پیش نمی‌رود پس رفتی است. اما حالا اصلاً فکر نمی‌کند، کنار چرخ از حال رفته. رمقش را که باز می‌یابد، چرخ را می‌کشد اما توانی که صفر باشد نفس را هم به سختی می‌کشد. یک وجب آنطرفتر، نه، یک قدم آنطرفتر باز می‌ماند. این را نمی‌شود گفت چرخیدنِ چرخ. این کشیدن چرخ است. فرقش در این است که چرخ را که بکشی ترا می کُشد. انگشت نمایت می‌کند. در خفت اول شدن افتخاری ندارد. بدی در این است که احساس ساز خود را می‌زند و عقل راه خود را می‌رود. درست است که هر بی ستاره‌ای کورسویی را برای خود ستاره می‌کند اما هر کسی برای هر کسی نمی‌ایستد. بعضی‌ها که می‌ایستند نمی‌بینند سنگهایی را که لای چرخ دنده‌ها به دنیا آمده‌اند.
آه که عجب خجالت آور است این چرخ مزخرف.
درمانده زیاد است در همسایگی یک مانده. اما هر کس در حکایت چرخ خود داستان شده. کاش چرخ که می‌ایستاد عمر هم می‌ایستاد. کاش چرخ که می‌ایستاد، جان که به لب می‌رسید، مرگ هم می‌رسید. کاش...
انتخابات در روستای ما
روستای ما از پای بست ویران بود. کدخدا دزد، اطرافیان هیز و پدر سوخته ترین ها ریش سپید بودند.
برای تقسیم آب، هر چهار سال، ما یک میرآب انتخاب می کردیم. در آن دهِ خراب با آن کدخدای دزد و اطرافیان هیز و ریش سپیدان پدر سوخته، میرآب چه غلطی می توانست بکند کسی نمی دانست اما می گفتند حضور در انتخابش رشد ما را می رساند و حق دِهوَندی ماست و شرکت نکردن در آن فایده ای برای ما ندارد.
به حکم کدخدا، عمری ها، گبرها، گورها و کفار و مشرکین و چند گروه و فرقه ی دیگرنمی توانستند میرآب بشوند. از بقیه هم هر کس خودش یا کس و کارش چیزی به کدخدا و دار و دسته اش گفته بود و زنده مانده بود، اجازه نداشت میرآب بشود. مابقی هر کس که هوس میرآبی می کرد اول باید از خوانِ سیاهِ ریش سپیدان می گذشت. بعد اطرافیان ناپیدای کدخدا نظر می دادند. تیغ خود کدخدا هم بد نمی برید! آنهایی که می ماندند از بام تا شام نطاقی می کردند در باب میرآبی.
گرچه عمه ی ما می گفت مرده شور همه ی شان را ببرد با کدخدایشان! ما چاره نداشتیم جز شرکت در انتخاب میرآب! چون می گفتند حضورما رشد ما را می رساند و حقِ دِهوَندی ماست و شرکت نکردن در آن دردی از ما را دوا نمی کند!